10.22081/poopak.2021.70187

بابا- باز با نان و خرما- هدیه

بابا

محبوبه صمصام‌شریعت

دیروز خیلی شاد بودم

بابا نرفت اصلاً اداره

از قهقهه پر شد اتاقم

با کارهای او دوباره

*

از صبح تا شب پیش من ماند

چندین کتاب قصه را خواند

جوک‌های بامزه به من گفت

کلی مرا بوسید و خنداند

*

وقتی که بوسیدم لپش را

از کار من خندان شد و شاد

با ریش‌های ریز و تیزش

دستان من را قلقلک داد.

 

باز با نان و خرما

اکرم‌سادات هاشمی‌پور

شاید او باشد این بار

شاید امشب بیاید

باز با نان و خرما

مثل هر شب بیاید

*

چشم‌هایم به در بود

هر صدایی شنیدم

مثل یک جوجه گنجشک

زود از جا پریدم

*

خانه دل‌تنگ و غمگین

او نیامد خدایا

یعنی آن مرد امشب

رفته از کوچه‌ی ما؟!

 

گفتم ای کاش امشب...

گفتم ای کاش فردا...

کاشکی او بیاید

باز هم خانه‌ی ما

روز شهادت حضرت علیA تسلیت باد.

 

هدیه

نسترن حاتمی

بابابزرگم از درخت

یک سیب سرخ و تازه چید

آن را به دستم داد و گفت

یک هدیه‌ی خوبی رسید

***

وقتی که بودم قد تو

من کاشتم یک دانه را

آن دانه کم کم رشد کرد

شد این درخت سیب ما

***

حالا تو هم یک دانه از

این سیب سرخ آبدار

با دست‌های کوچکت

در گوشه‌ی باغم بکار

CAPTCHA Image