آدمک های گرسنه

10.22081/poopak.2021.70289

آدمک های گرسنه

موضوعات


آدمک‌های گرسنه

کلر ژوبرت

پریسا با صورت اخمو از توی حیاط به خانه برگشت. با ناراحتی به مامان گفت:‌ «بچّه‌های همسایه باز هم کاغذ شکلات و پوست پرتقال توی حیاط و توی پله‌ها ریختند.»

مامان گفت:‌ «چه بد! تو هم مثل من از این کار بدت می‌آید، مگر نه؟»

پریسا سر تکان داد و گفت:‌ «می‌آیی دعوای‌شان کنی؟»

مامان لبخند زد و گفت:‌ «دعوا؟ نه ‌نه! تو حتماً می‌توانی یک راه بهتر پیدا کنی.»

پریسا فکر کرد و فکر کرد. بعد با کمک مامان توی انباری را گشتند. یک سطل پلاستیکی و یک تکه چوب دراز پیدا کردند. او مقوا، چسب و قیچی را هم از مامان گرفت و مشغول کار شد.

کمی بعد وسط پلّه‌ها، یک آدمک خندان ایستاده بود، با صورت مقوایی و گردن چوبی. شکمش هم یک سطل پلاستیکی بود.

روی شکم آدمک نوشته شده بود: «سلام ‌سلام! من گشنمه. لطفاً اگر آشغال دارید، زود بریزید توی شکمَم!»

روز بعد، پریسا شاد و خندان از توی حیاط برگشت و گفت:‌ «مامان! امروز یک دانه آشغال توی حیاط و توی پلّه‌ها نبود! تازه می‌دانی بچّه‌های همسایه چه کار کردند؟»

مامان سر تکان داد که نمی‌داند. پریسا گفت:‌ «خودشان هم یک آدمک خندان درست کردند و گذاشتند تهِ حیاط. روی شکمش نوشتند:‌ سلام‌ سلام! من هم گشنمه. لطفاً به فکر من هم باشید.»

CAPTCHA Image