پی‌نما

10.22081/poopak.2021.70290

پی‌نما

موضوعات


پی‌نما

مجید ملامحمدی

شاعر و فیل‌ها

1.

فرخی: «ای خدا نجاتم بده، من گناهی ندارم!»

2.

یک مرد: «اسم او فرخی است، شاعر بزرگ!»

یک پیرمرد: «بیچاره را رها کنید!»

3.

مأمورهای پادشاه، فرخی را داخل فیلخانه می‌اندازند.

یک مأمور: مجازات تو نگه‌داری از فیل‌هاست!

4.

فرخی در خیال خود به یاد پادشاه می‌افتد...

فرخی: «من این شعر را برای شما گفته‌ام.»

5.

آن روز پادشاه به فرخی چندتا اسب هدیه داد.

6.

عموخان: «پسرم چرا تو را به این‌جا انداختند؟»

فرخی: «به خاطر این‌که برای برادر پادشاه شعر نگفتم!»

7.

فرخی: «همه‌ی شاهان، ظالم هستند. آن‌ها فقط به فکر خوش‌گذرانی‌اند.»

عموخان: «من یک کاری می‌کنم که از این‌جا فرار کنی!»

8.

فرخی: «اما از هندوستان تا خراسان بیش‌تر از هزار کیلومتر راه است!»

عموخان: «پس یک شعر تازه برای پادشاه بگو تا آزاد شوی!»

 

فرخی سیستانی در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم قمری زندگی می‌کرد. او اهل سیستان بود. وقتی سلطان ‌محمود غزنوی به هندوستان حمله کرد و آن‌جا را گرفت فرخی و چند شاعر دیگر را به آن‌جا برد.

CAPTCHA Image