سه بچه‌گربه

فرخنده رضاپور

سه‌تا گربه‌کوچولو توی یک روستای زیبا زندگی می‌کردند. یکی سیاه، یکی سفید، یکی قهوه‌ای. یک روز این سه‌تا گربه‌کوچولو راه افتادند تا همه‌جا را بگردند، شاید غذایی هم برای خودشان پیدا کنند. گربه‌کوچولوها رفتند و رفتند و رفتند تا رسیدند به یک طویله. در طویله زن روستایی داشت شیر می‌دوشید. بوی شیر، گربه‌کوچولوها را گرسنه کرد. گربه‌کوچولوها رفتند جلو تا شیر بخورند. شروع کردند به میومیو. زن روستایی تا آن‌ها را دید، عصبانی شد و گفت: «پیشته، پیشته.» گربه‌کوچولوها ترسیدند و فرار کردند. هنگام فرار، افتادند توی چاله‌ی پر از گِلی که نزدیک طویله بود. وقتی از چاله درآمدند، هر سه گربه‌کوچولو قهوه‌ای‌ شده بودند.

سه‌تا گربه‌کوچولوی قهوه‌ای، خسته و گرسنه رفتند و رفتند و رفتند تا این‌که به نزدیکی نانوایی رسیدند. بوی نان آن‌ها را گرسنه‌تر کرد. رفتند جلوی نانوایی میومیو کردند؛ اما کسی به آن‌ها اعتنایی نکرد. برای همین گربه‌کوچولوها دل را به دریا زدند و داخل نانوایی رفتند. شاگرد نانوا وقتی آن‌ها را دید، عصبانی شد و گفت: «پیشته، پیشته.» گربه‌کوچولوها ترسیدند. خواستند فرار کنند که به گونیِ آردی برخورد کردند. آرد روی آن‌ها ریخت. گربه‌کوچولوها ‌که هر سه سفید شده بودند، فرار کردند.

سه‌تا گربه‌ی کوچولوی سفید، خسته و گرسنه رفتند و رفتند و رفتند تا به نزدیکیِ یک کبابی رسیدند. بوی گوشت و کباب آن‌ها را حسابی گرسنه کرد. گربه‌کوچولوها آرام آرام وارد کبابی شدند. صاحب مغازه تا آن‌ها را دید عصبانی شد و گفت: «پیشته، پیشته.»

گربه‌کوچولوها ترسیدند. هنگام فرار به گونیِ زغالی برخورد کردند. زغال‌های داخل گونی روی گربه‌کوچولوها ریخت. گربه‌کوچولوها که هر سه سیاه شده بودند. فرار کردند.

سه‌تا گربه‌کوچولوی سیاه، خسته و گرسنه رفتند و رفتند تا رسیدند به چندتا بچه‌ی کوچولو که در حال خاله‌بازی بودند و سفره‌ای رنگی از خوراکی‌ها داشتند. گربه‌ها دیگه ترسیده بودند. گفتند چی‌کار کنیم؟ چی‌کار نکنیم. گربه‌ی سیاه گفت: «ما الآن هرسه سیاه هستیم. اگه کنار هم بایستیم، مثل یه گربه‌ی بزرگ دیده می‌شویم. آن‌وقت می‌توانیم آن‌ها را بترسانیم و غذا بخوریم.» هر سه گربه‌ی کوچولو خوش‌حال شدند. گربه‌کوچولوها کنار هم ایستادند و شبیه به یک گربه‌ی بزرگ شدند. شروع کردند به میومیو. بچه‌ها تا گربه‌ها را دیدند، خندیدند و خوش‌حال گفتند: «پیش پیش پیش، پیش پیش پیش.»

گربه‌کوچولوها خوش‌حال به سمت آن‌ها رفتند. بچه‌ها برای‌شان غذا ریختند. گربه‌کوچولوها خوش‌حال شروع به خوردن کردند. بچه‌ها با شادی به آن‌ها نگاه کردند. گربه‌کوچولوها سیر که شدند با میومیو از آن‌ها تشکر کردند.

بعد هم سه‌تا بچه‌گربه کوچولو سیر به رودخانه رفتند. خود را در رودخانه شستند، به گوشه‌ای رفتند و خوابیدند تا فردا صبح دوباره ماجراجویی کنند.

CAPTCHA Image