بز در قایق

نویسنده: لزلی سمیز

تصویرگر: دیوید سمپل

مترجم: مرضیه ویلانی

 

بز، جو دو سر می‌خورد. همه‌ی آن‌ها هم جو دو سر می‌خورند...

 

ما نیاز داریم نوع غذاهای‌مان را تغییر بدهیم.

- من قایقم را می‌گیرم.

 

- اگر یک یا دو ماهی صید کنم. آشپز می‌تواند یک کباب‌ماهی درست کند.

 

بز با خودش فکر کرد: «من می‌روم با خزنده قایقرانی کنم.

آهای خزنده کجایی؟

 

 اتاق خزنده خالی است. هیچ‌کس آن‌جا نیست.

 

 بز می‌گوید: «اوه، نگاه کن! او یک یادداشت نوشته است: من به پیاده‌روی رفتم. نمی‌توانم صحبت کنم. گلودرد دارم.»

 

 بز قایق خود را اطراف ساحل آماده می‌کند. سپس قلاب خود را به آب می‌اندازد. او فکر می‌کند: یک ماهی است!

او چوب ماهی‌گیری خود را بلند می‌کند.

- عجیب است! این دیگر چیست؟

 

 قایق بز پر از وسیله شده است. او دارد له می‌شود.

- کاش این جزیره پر از ماهی بود.

 

 ناگهان بز، آن خزنده را دید.

- بپر تو قایق!

 

آن دو، صدایی را میان درختان می‌شنوند. نسیم است؟ هر دو ترسیده‌اند که یخ بزنند. یک ارتش است! زانوهای خزنده می‌لرزد.

 

سربازان دارند رژه می‌روند.

چپ! راست! چپ! راست!

بز با تمام توان فریاد می‌زند: «کمک!»

 

اما خزنده‌ی بیچاره گلودرد دارد و نمی‌تواند فریاد بزند.

 

مراقب باش خزنده! ارتش دارد به این‌جا نزدیک می‌شود.

اما سربازان قلعه نمی‌شنوند.

 

بز با نقشه‌ای هوشمندانه سلاح‌ها را آن‌قدر به هم زد و سروصدا ایجاد کرد تا نگهبان‌های قلعه فهمیدند.

 

بالأخره صدای گریه و فریاد بز به گوش آن‌ها رسید. پل متحرک فوری به آسمان بلند شد.

 

ارتش که نتوانسته بود وارد قلعه شود پا به فرار گذاشت. بز و خزنده هم قایق را پاروزنان به سمت قلعه بردند.

 

بز آهی کشید و گفت: «من متأسفم چون برای پختن غذا ماهی نگرفتم.»

 

دوستانش گفتند: «تو انجام دادی. نگاه کن ببین همه چیز آماده و مرتب است.»

CAPTCHA Image