خنده منده
ماجراهای آقای خوشخیال
سیدناصر هاشمی
خرید
آقای خوشخیال به بچههایش میگوید: «زودتر لباس بپوشید بریم خرید عید.»
دخترش داد میزند: «آخجون! حالا چی بخریم؟ لباس یا آجیل؟»
آقای خوشخیال جواب میدهد: «هیچ کدام، ریکا و تاید بخریم برای نظافت خونه و فرشها.»
*
دختر آقای خوشخیال رفته بود برای خودش جوراب بخرد. همهی جورابهای مغازه را دید و هیچکدام را نپسندید. از آقای فروشنده پرسید: «ببخشید جوراب دیگهای ندارید؟»
فروشنده جواب داد: «چرا یک جفت هم پای خودم هست.»
*
آقای خوشخیال و خانواده رفته بودند خرید. آقای خوشخیال از فروشنده پرسید: «آقا... قیمت این کت چنده؟»
فروشنده گفت: «پانصدهزار تومن.»
آقای خوشخیال گفت: «وای...! اون یکی چنده؟»
فروشنده جواب داد: «وای، وای یعنی یک میلیون تومان!»
*
آقای خوشخیال به بچههایش پول داد و گفت: «بچهها برید خرید.»
دخترش گفت: «با این پول فقط یک توپ کاموا میدهند.»
آقای خوشخیال جواب داد: «خب همون کافیه دیگه، با کاموا برای خودتون کلاه ببافید.»
*
آقای خوشخیال به پسرش پول داد و گفت: «برو نیم کیلو پسته بخر و دو کیلو پوست پسته.»
پسرش با تعجب پرسید: «پوست پسته برای چی؟»
آقای خوشخیال جواب داد: «پسته رو با پوست پسته قاطی میکنیم و میگذاریم جلوی مهمان که زیاد نشون بده.»
*
آقای خوشخیال که خیلی خسیس بود، نزدیک عید دست کرد توی جیبش و به بچههایش گفت: «بچهها به هر کدامتان پول میدهم، بروید هر رنگی که احتیاج داشتید نخ بخرید و باهاش درز لباسهاتون رو بدوزید تا نو به نظر برسند.»
*
پسر آقای خوشخیال به پدرش گفت: «بابا... پارسال که برایمان لباس نخریدی، امسال میخری؟»
آقای خوشخیال با عصبانیت جواب داد: «مگر همین لباس که به تن دارید چه اشکالی دارد؟»
پسرش گفت: «ولی اینها لباس توی خانه هستند نه لباس مهمانی.»
آقای خوشخیال جواب داد: «مشکلی نیست. تو همینها را بپوش، هر جا رفتیم مهمانی بگو از خارج خریدم تازه مُد شده.»
*
پسر آقای خوشخیال به پدرش گفت: «بابا بریم برای عید تخمه بخریم؟»
آقای خوشخیال با اخم جواب داد: «مگه هندوانههایی که توی تابستان خوردیم، هستههایش را نگه نداشتید؟»
*
آقای خوشخیال: «بچهها بریم خرید؟»
بچهها: «هوررا! چی میخواهی برایمان بخری؟»
آقای خوشخیال: «برای خودم میخواهم یک کت بخرم، شماها را میبرم که نظر بدهید.»
ارسال نظر در مورد این مقاله