داستانترجمه
این درست نیست!
مترجم: مرضیه ویلانی
1. وقتی پدر و مادر، برادر نوزادم را به خانه آوردند، همه با او سروصدا و شادی کردند؛ اما کسی به من توجهی نکرد.
2. گفتم با من بازی نمیکنید؟ مادرم گفت: «تو یک دختر بزرگ هستی.»
اما من آنقدر هم بزرگ نیستم.
3. کارهای او را همیشه بقیهی اعضای خانواده انجام میدهند؛ اما من باید کارهایم را خودم انجام بدهم. این اصلاً درست نیست!
4. اگر او وسایل خانه را به هم بریزد، کسی به او کار ندارد. اما اگر من وسایل خانه را به هم بریزم، به دردسر میافتم. این عادلانه نیست!
5. وقتی بیرون میرویم؛ من باید راه بروم؛ اما برادر نوزادم، میتواند سواری کند. این من را دیوانه میکند.
6. وقتی پرستار کودک اینجاست، برادر من جیغ میکشد. او سعی میکند بفهمد که برادرم چه مشکلی دارد.
7. اما وقتی من جیغ میکشم، او به من میگوید، ساکت باش!
این درست نیست!
8. حالا برادرم بزرگتر میشود. روزی برای پیادهروی، زیر باران رفتیم. او میخواست راه برود؛ اما مادرم اجازه نمیداد. او ناراحت شد و فکر نمیکرد که این کار درستی است!
9. وقتی به پارک میرویم، او میخواهد از روی تپه سُر بخورد؛ اما مادرم جلوی او را میگیرد. او فکر نمیکند، این کار درستی است.
10. وقتی من به گروه بازی میروم، برادرم هم میخواهد بیاید؛ اما نمیتواند. او فکر نمیکند که این کاملاً درست است.
11. حالا، وقتی دوستانم آمدند، برادرم میخواهد با ما بازی کند؛ اما او خیلی کوچک است و کسی با او بازی نمیکند.
12. بعضی وقتها من اجازه دارم که بیدار باشم؛ اما برادرم مجبور است به رختخواب برود.
13. او جیغ میکشد و سروصدا میکند.
14. برادر من اکنون شروع به صحبت کرده است. امروز من به یک مهمانی میروم و او نمیتواند بیاید. میدانی به من چی گفت؟
- این درست نیست!
15. امروز فهمیدم من او را خیلی دوست دارم و وقتی مدتی او را نمیبینم دلم برایش تنگ میشود.
ارسال نظر در مورد این مقاله