زمستان خیالی
مرضیه تاجری
پشت یک گاری چوبی
چند اسکیمو نشسته
گوشهای هستند خوشحال
پنگوئنها دستهدسته
روی یخها شاد و آرام
یک فوک کوچک سوار است
در خیالم خرس چاقی
سخت مشغول شکار است
به چه زیبا هست و جالب
فصل برفی در خیالم
هر چه میبینم جدید است
من توی قطب شمالم
یلدا و برف
منیره هاشمی
مامان به بابا گفت: «ای وای!
دیدی چه چیزی یادمان رفت؟
کو اصل کاری؟ هندوانه!»
بابا سریع از پیشمان رفت
***
با هندوانه زود برگشت
یک قاچ از آن را به من داد
یک تخم ریز قهوهای رنگ
دیدم که روی فرش افتاد
***
مامان چه میز خوشگلی چید
آجیل و نقل و هندوانه
بوی لبوی داغ پیچید
از دیس کوچک توی خانه
***
مادربزرگ مهربانم
با بقچهای از حرف آمد
از پشت شیشه دیدم آن شب
یلدای ما با برف آمد
ارسال نظر در مورد این مقاله