10.22081/poopak.2019.70531

عروسک عروس دریایی

عروسک عروس‌ دریایی

 

سوگل عصاری

 

عروسکِ عروس دریایی گم شده بود. او خیلی ناراحت بود. همین‌طور که آرزو می‌کرد عروسکش پیدا شود، خرچنگ را دید.

خرچنگ داشت با ناخن‌هایش روی شن‌های لب دریا نقاشی می‌کشید. هر بار که یک موج می‌آمد آن‌ها را پاک می‌کرد و خرچنگ دوباره یکی دیگر می‌کشید و از این کار لذت می‌برد.

عروس دریایی از داخل دریا صدا زد: «خرچنگ اون بیرون یه عروسک سفید و خوشگل با روبان‌های صورتی ندیدی؟»

خرچنگ همان‌طورکه مشغول بود، بدون این‌که سرش را بلند کند جواب داد: «نه، من این طرف‌ها هیچ عروسکی نمی‌بینم.»

عروس دریایی گفت: «خواهش می‌کنم بهتر نگاه کن، آخه اونو با صدف‌های دریایی درستش کرده بودم. با دست‌های خودم. اگه پیدا نشه من از غصّه می‌میرم. خواهش می‌کنم!»

خرچنگ رویش را بر گرداند و نگاهش افتاد به عروس‌دریایی که سرش را از توی آب بیرون آورده بود. یک عروس ‌دریایی با موهای بلند و زیبا که به نظر غمگین می‌رسید.

خرچنگ گفت: «چی شده؟ چرا این‌قدر ناراحتی؟»

عروس‌ دریایی گفت: «دیشب که دریا طوفانی بود موج‌ها عروسک منو با خودشون بردن. اونا زورشون خیلی زیاد بود، هوا هم تاریک بود، نتونستم پیداش کنم. می‌گن دریا چیزی رو پیش خودش نگه نمی‌داره و صبح که می‌شه اون‌ها رو تحویل ساحل می‌ده. من غیر از تو کسی رو توی ساحل نمی‌بینم. خواهش می‌کنم بازم بگرد!»

خرچنگ دلش به حال عروس ‌دریایی سوخت و رفت توی ساحل رو گشت. عروس‌ دریایی راست می‌گفت. دریا، عروسکش را به ساحل داده بود.

عروس دریایی از خوش‌حالیِ دیدن عروسکش داشت توی دریا از حال می‌رفت. او نمی‌دانست که چه جوری از خرچنگ تشکر کند.

خرچنگ که آرام نگاهش می‌کرد. گفت: «از این به بعد من برای تو گوش‌ماهی جمع می‌کنم، تو هم با اون‌ها عروسک درست کن.»

CAPTCHA Image