10.22081/poopak.2020.70594

آقای البته و یک سطل ماست

داستان

آقای البته و یک سطل ماست

افسانه موسوی‌گرمارودی

آقای «البته»، وارد مغازه شد. آقای «حتماً»، جلو آمد و گفت: «بفرمایید! حتماً چیزی لازم دارید؟»

آقای «البته» گفت: «یک سطل ماست می‌خواهم؛ البته ترش نباشد.»

آقای «حتماً» از پشت دخل بیرون آمد، درِ یخچال را باز کرد، یک سطل ماست بیرون آورد و گفت: «بفرمایید! این ماست را بخورید، حتماً مشتری می‌شوید.»

آقای «البته» سطل را برداشت و رفت؛ اما نیم ساعت نگذشته بود که برگشت. آقای «حتماً» سلام کرد و پرسید:  «چیزی می‌خواهید؟ حتماً در خدمتم.»

آقای «البته» سطل ماست را به آقای «حتماً» برگرداند و گفت: «سلام! اگر یک قاشق از این ماست را بخورید، البته، حتماً عوضش می‌کنید!»

CAPTCHA Image