کبوتر نامهرسان
به کوشش: سعیده اصلاحی
آن روز آمدی تا...
آن روز آمدی تا مردم ایران را از سیاهی و ظلمت نجات بدهی و شادی را به جای غم بنشانی.
ای امام عزیز، تو آمدی و با دستان مهربانت، درخت آزادی را در خاک ایران کاشتی و خارهای ظلم و بدی را از ریشه درآوردی!
تو رهبر ما و رهبر تمام آزادیخواهان دنیا بودی و خاطرات استقامت و تلاشت مثل یک داستان واقعی و همیشگی در فکر مردم ما و نسلهای بعد از ما میماند. حالا میدانم که «دیو چو بیرون رود فرشته در آید» یعنی چه؟ زیرا تو فرشتهی نجات ایران بودی و دیو ظلم را نابود کردی. ما کودکان ایران تلاش میکنیم راهت را ادامه بدهیم.
اعظم ناصری
قصهی دفاع
یکی بود یکی نبود
گوشهای از جبههها
یک نوجوان نشسته بود
میدانی اسمش چه بود؟
او حسین فهمیده بود
سیزده ساله ولی
هم دلیر و هم شجاع
هدفش بود دفاع
ایستاد و جنگید
عاقبت گشت شهید
رهبر ما فرمود:
اوست الگوی همه
رهبر اصلی اوست
ملینا مطیع– یازدهساله
سفر علمی موشها
معلم وارد شد و همکلاسی جدید موشها را به آنها معرفی کرد. اسم او «تپلی» بود. معلم گفت: «آماده شوید تا با تپلی به سفر علمی برویم، ولی یادتان باشد که باید در این سفر تمام مطالب مهم را یادداشت کنید.» موشها راه افتادند و هر چیزی که به نظرشان مهم بود را یادداشت میکردند؛ اما تپلی هیچ چیز را یادداشت نمیکرد. دوستانش گفتند: «تپلی مگر نشنیدی که باید مطالب مهم را یاداشت کنیم. پس چرا نمینویسی؟»
تپلی گفت: «من وسایل نیاوردم. لطفاً به من مداد و کاغذ بدهید.» دوستانش به او کمک کردند و برایش مداد و دفتر آوردند.
تپلی خیلی خوشحال شد و از همکلاسیهای مهربانش تشکر کرد. وقتی سفر تمام شد و به مدرسه برگشتند همهی برگهها را به معلم دادند. معلم تمام یادداشتها را مطالعه کرد و بهترین یادداشت را انتخاب کرد تا به دیگران معرفی کند. او نوشتهی تپلی را که خیلی دقیق و کامل بود انتخاب کرد و از او خواست تا آن را برای دوستانش در کلاس بخواند.
نازنینفاطمه فروغی- یازدهساله
ارسال نظر در مورد این مقاله