10.22081/poopak.2021.70621

آهن و بازرگان- موش مغرور

قصه‌های قدیمی

رقیه ندیری

آهن و بازرگان

بازرگانی صد من(1) آهن داشت. آهن را در خانه‌ی مردی به امانت گذاشت و به سفر رفت. مرد، آهن‌ها را فروخت و پولش را خرج کرد. وقتی بازرگان برگشت به او گفت: «حواسم نبوده، موش همه‌ی آهن‌ها را جویده و خورده است.»

بازرگان فهمید مرد دروغ می‌گوید، ولی به روی خودش نیاورد و گفت: «بله، موش خیلی آهن دوست دارد.»

او وقتی می‌خواست از خانه بیرون برود، پسر مرد را دزدید و با خودش برد. همه به دنبال پسر گشتند و پیدایش نکردند. بازرگان که به خانه‌ی مرد برگشته بود، گفت: «من یک باز(2) را دیدم که پرواز می‌کرد و پسری را با خودش می‌بُرد.»

مرد عصبانی شد و گفت: «چه‌طور ممکن است یک باز بتواند کودک به آن سنگینی را بلند کند؟»

بازرگان جواب داد: «در شهری که موش صد مَنآهن می‌خورد، باز هم می‌تواند یک کودک سنگین را بلند کند.»

مرد که از کار خودش پشیمان شده بود، اعتراف کرد که آهن‌ها را فروخته است. او قول داد اگر بازرگان پسرش را پس بدهد، او هم آهن‌ها را به بازرگان برمی‌گرداند.

موش مغرور

موشی افسار شتری را به دست گرفته بود و می‌کشید. او فکر می‌کرد شتر با قدرت او حرکت می‌کند. شتر هم می‌دانست موش مغرور شده است؛ ولی چیزی نمی‌گفت. تا این‌که به یک جوی پر از آب رسیدند. موش ایستاد و از جایش تکان نخورد. شتر پرسید: «تو که این‌قدر قوی هستی چرا حرکت نمی‌کنی؟»

موش جواب داد: «می‌ترسم غرق بشوم.»

شتر زود پایش را در آب فرو برد و گفت: «این آب که تا زانوی من است، چرا می‌ترسی؟»

موش مِن و مِنی کرد و گفت: «زانوی تو کجا و زانوی من کجا؟ این آب برای تو مورچه و برای من اژدهاست.

من فکر می‌کردم زورم از تو بیش‌تر است؛ ولی اشتباه کرده‌ام. لطفاً من را از این آب عبور بده.»

شتر او را سوار پشتش کرد و از آب گذشتند.

1. در قدیم واحد اندازه‌گیری وزن بوده است.

2. یک نوع پرنده‌ی شکاری.

CAPTCHA Image