انشای من

10.22081/poopak.2020.70701

انشای من


روشن‌تر از ماه

انشای من

کلر ژوبرت

امام مهدی‌جان، سلام!

دیروز خانم‌معلّم پرسید: «بچّه‌ها، به نظر شما، چه کار می‌توانید بکنید که امام زمان زودتر بیاید؟» و تا خواستیم جواب بدهیم، گفت: «هیس! در موردش انشا بنویسید.»

من خیلی فکر کردم که چه بنویسم. به مامان گفتم: «من که هنوز بچّه‌ام. فقط می‌توانم دعا کنم و سعی کنم خوب باشم. پس چی‌ بنویسم؟»

مامان داشت لب‌تابش را تعمیر می‌کرد. تمام دل و روده‌ی آن را برای چندمین بار بیرون ریخته بود، ولی روشن نمی‌شد. برای همین حوصله نداشت جواب بدهد.

با دفتر و خودکارم بغلش نشستم. آن‌وقت گوشه‌ی میز، یک پیچ خیلی کوچولو پیدا کردم و پرسیدم: «این را لازم نداری؟»

مامان خندید. پیچ را که بست، لب‌تاب روشن شد. مامان با شادی گفت: «دیدی چه‌قدر قطعه توی لب‌تاب بود؟ همه‌ی‌شان را سر جای خودشان گذاشته بودم، ولی به خاطر یک پیچ خیلی‌خیلی کوچولو روشن نمی‌شد. پس اصلاً مهم نیست چه‌قدر کوچک باشی.»

امام مهدی جان، حالا فهمیدم. مهم نیست که هنوز بچّه‌ام. تا جایی که بتوانم دعا می‌کنم و سعی می‌کنم خوب باشم تا تو زودتر بیایی.

این بود انشای من.

 

 

CAPTCHA Image