روشنتر از ماه
بوی بهارنارنج
کلر(سمیه) ژوبرت
تلویزیون اخبار میگفت: «بمبگذاری، حملهی هوایی...»
از مامان پرسیدم: «چی داری برای خودت میگویی؟»
مامان عسل و آبلیمو توی پارچ آب ریخت و گفت: «دعا میکنم امام زمان(عج) زودتر بیاید.»
بلند بلند فکر کردم: «پس چرا این همه دعا میکنیم، زودتر نمیآید؟»
مامان یک شیشه از توی کابینت برداشت و گفت: «تو از کجا میدانی؟ با دعاهای ما حتماً زودتر میآید.»
بعد سعی کرد شیشه را باز کند، ولی نتوانست. آن را به من داد و گفت: «بیا خودت بازش کن. اندازهی چهار- پنج قاشق توی پارچ بریز.»
اما درِ شیشه راستیراستی سفت بود. به مامان گفتم: «باز نمیشود.»
مامان گفت: «چرا، باز میشود، مطمئنم. حتماً بابا درش را سفت بسته.»
مامان دوباره امتحان کرد و من هم چندبار دیگر. تا اینکه یکدفعه درِ شیشه باز شد و یک عالم عرق بهارنارنج ریخت روی لباسم. مامان لبخند زد و گفت: «دیدی آخرش نتیجه داد، با تکتک حرکتهای دستمان! دعاها بعضی وقتها اینطوریاند. باید اینقدر تکرارشان کنیم تا نتیجهیشان را یکدفعه ببینیم.» حالا برای من، دعای ظهور امام زمان(عج) بوی بهارنارنج میدهد.
ارسال نظر در مورد این مقاله