پچپچ
فاطمه غلامی
از صبح با یک پیرهن
سرگرم قچقچ کردنی
یکریز، زیر گوش او
مشغول پچپچ کردنی
کوتاه کردی یک وجب
از آستین و قد او
انگار بازی میکنی
با متر و سنجاق و اتو
استاد قیچی! شب شده
پس کو لباس تازهام
کی میشود این پیرهن
همقد و هماندازهام
سوسک
سعیده موسویزاده
قایم شدم در جوی آبی
یک موش چاق و خیس دیدم
یک گربه پایم را لگد کرد
ترسیدم و فوری دویدم
از جو پریدم در خیابان
با ترس رفتم تا مغازه
قایم شدم زیر تربچه
در بین سبزیهای تازه
یک خانم آمد داد زد: سوسک!
جیغش درآمد تا مرا دید
این دفعه من آرام بودم
آن خانم بیچاره، ترسید
ارسال نظر در مورد این مقاله