به رنگ مهتاب
فرشتهی بهشتی
بیژن شهرامی
چند روز تعطیلی در پیش داشتم. خالهام که در آبادی زندگی میکرد بعد از مدتها دستِ تنها دخترش را گرفته و به خانهی ما آمده بود.
من که از خوشحالی میخواستم بال دربیاورم، دست دخترخالهام را گرفتم و به حیاط بردم تا روی تکه فرشی که زیر درخت آلبالو انداخته بودم، بنشانم و عروسکهایم را نشانش بدهم.
خالهبازیِ من و دخترخالهام به بازیهای گرگم به هوا، قایم باشک، فراری دادن ماهیهای داخل حوض، پیشت کردن گربه سیاهه و لیلی کشیده شد بعد هم با تاریک شدن هوا و خوردن شام به تماشای آلبوم عکسهای قدیمی رسید.
آن شب خوابی شیرینتر از شبهای قبل به سراغم آمد. دخترخالهام هم که از ورجه وروجه رفتنهای زیادی حسابی خسته شده بود گوشهی اتاق خوابش برد.
نمیدانم چهطور آن شب صبح شد. همین را شنیدم که دخترخالهام مرا به شدت تکان میدهد و میگوید:
- زهرا! زهرا!
- ها! کیه؟
- مگر غیر از من و تو کسی اینجا هست؟
- نه، خواب دیدی؟
- خواب چیه، بگو ببینم اینجا کسی به اسم بهشتی دارید؟
- نه، منظورت چیه؟
- چند لحظه قبل پدرت(1) آمد پشت در چند بار به آرامی صدا زد «بهشتیجون! بهشتیجون!» کسی جوابش را نداد، گذاشت و رفت.
همینطور که سرم را از روی بالشت برداشتم شروع کردم به خندیدن؛ بعد هم گفتم:
- آره که داریم!
- منظورت چیه؟
- راستش منظور پدرم از بهشتیجان من هستم!
- تو؟
- آره، به پدرم سپردهام صبحها که برای نماز صبح بیدار میشود من را هم بیدار کند. او هم از روی مهربانی مرا بهشتیجون، فرشتهی بهشتی و... صدا میزند.
دخترخالهام که چشمهایش از تعجب گرد شده بود، قاه قاه خندید، بعد هم دوتایی بلند شدیم تا قبل از طلوع خورشید نمازمان را بخوانیم.(2)
***
آیتالله شهید سیدعبدالحسین دستغیب حدود صد سال پیش در شیراز به دنیا آمد، در این شهر بزرگ شد و درس خواند. بعدها به شهر مقدس نجف رفت و نزد دانشمندان بزرگ آن شهر به فراگیری علم و دانش پرداخت.
آیتالله دستغیب که از یاران باوفای امام خمینی(ره) بود برای پیروزی انقلاب زحمتها کشید و با شروع جنگ هم بارها به دیدار جبههها و رزمندگان اسلام رفت.
آن مرد بزرگ که امام جمعهی شیراز بود، سرانجام در مسیر مسجد و نماز جمعه به دست منافقان به شهادت رسید. آرامگاه او در کنار حرم حضرت شاهچراغ(ع) قرار دارد.
1. شهید آیتالله سیدعبدالحسین دستغیب.(ره)
2. خبرگزاری تسنیم، 18 آذر92.
ارسال نظر در مورد این مقاله