مثل شمعدانی عمه‌شکیبا

10.22081/poopak.2020.70934

مثل شمعدانی عمه‌شکیبا


روشن‌تر از ماه

 

مثل شمعدانی عمه‌شکیبا

 

کلر (سمیه) ژوبرت

 

(برای تصویرگر محترم: راوی یک دختر است)

از مامان پرسیدم: «چرا برای امام زمانk صدقه می‌دهی؟ مگر خدا ایشان را همین‌طوری حفظ نمی‌کند؟»

مامان فقط لبخند زد. از بالکن، خاک و گلدان خالی آورد و گفت: «به عمه‌شکیبا قول دادم از گل‌شمعدانی‌مان برایش گلدان درست کنم. دوست داری کمکم کنی؟»

من، هم عمه‌شکیبا را خیلی دوست دارم، هم خاک‌بازی را، ولی خیلی نشد بازی کنم. وقتی گلدان آماده شد، آن را به بابا دادم تا سر راهش به عمه بدهد. مامان به بابا چشمک زد و گفت: «یادت باشد بگویی مرضیه هم کمک کرده.»

وقتی بابا رفت، مامان پرسید: «فکر می‌کنی اگر نبودی، نمی‌توانستم گلدان را درست کنم؟»

خنده‌ام گرفت، چون فقط یک‌ذرّه کمک کرده بودم. گفتم: «چرا خُب، ولی دوست داشتم برای عمه یک کاری بکنم. تازه وقتی بفهمد خوش‌حال می‌شود، مگر نه؟»

مامان بغلم کرد و گفت: «دیدی؟ بعضی از کارها را می‌کنیم که عشق‌مان را نشان بدهیم، مثل شمعدانی عمه‌شکیبا، مثل صدقه دادن برای سلامتی امام.»

من زود کاغذ و چسب و قیچی آوردم و به مامان گفتم: «پس حالا کمکم می‌کنی یک صندوق صدقه،‌ مخصوص سلامتی امام زمانk درست کنم؟»

CAPTCHA Image