10.22081/poopak.2020.70940

کتاب‌های مهربان

پی‌نما

کتاب‌های مهربان

 

مجید ملامحمدی

 

1. امروز مسعود پنج‌تا کتاب تازه خرید.

- من یار مهربانم...

(تصویر مسعود در راه خانه که کتاب‌ها را بغل گرفته و سه‌تایش قطور هستند. او دارد شعر می‌خواند. دو- سه‌تا مرد و زن با تعجب به او نگاه می‌کنند.)

2. مامان نگاه کن چه کتاب‌های خوشگلی خریده‌ام.

مامان: وای...!

(تصویر مسعود و کتاب‌ها و مامان در خانه)

3. مسعود: اما من که حوصله‌ی خواندن این همه کتاب را ندارم!

(تصویر یک قفسه‌ی پر از کتاب. مسعود به آن‌ها زل زده است. کتاب‌ها با قیافه‌های پر از شکلک به او نگاه می‌کنند. آن‌ها از دست او عصبانی‌اند.)

4. مسعودجان! تو سه سال است که من را توی این قفسه زندانی کرده‌ای؛ اما حتی یک صفحه را نخوانده‌ای!

(تصویر مسعود که روی مبل لم داده و با ناراحتی به کتاب بزرگی به حرف آمده نگاه می‌کند.)

کتاب بزرگ به گریه افتاده است. یک گربه‌ی چاق پشت پنجره تعجب کرده است. کتاب‌های دیگر هم با ناراحتی کله‌ی‌شان را از قفسه بیرون کشیده‌اند.)

5. ما دوست نداریم این‌جا باشیم. ما را به یک کتاب‌خانه ببر!

(تصویر کتاب‌ها که دارند اعتراض می‌کنند. مسعود دو دستی گوش‌های خود را گرفته. کتاب‌ها هر کدام قیافه‌ای جداگانه دارند: عصبانی ناراحت گریان. غمگین...)

6. باشه باشه. چشم!

از آن روز مسعود تصمیم گرفت تعداد زیادی از کتاب‌هایش را به کتاب‌خانه‌ی محله‌ی‌شان ببرد تا بچه‌ها از آن‌ها استفاده کنند. خودش هم چند جلد از آن‌ها را روی میزش گذاشت تا بخواند. حالا کتاب‌ها خوش‌حال بودند.

(تصویر مسعود که دارد کتاب‌ها را جمع می‌کند. کتاب‌ها خوش‌حال‌اند. یک کتاب کوچولو دارد او را می‌بوسد. مامان و بابا با خوش‌حالی به او کمک می‌کنند. آبجی نرگس مسعود که سه‌ساله‌اس روی زمین نشسته و دارد می‌خندد.)

 

CAPTCHA Image