تازهوارد
ساناز ضرابیان
تازه به خانهی ما آمده و اسمش جیغ جیغو است. گرسنهاش که میشود، جیغ میزند. پوشکش را که خیس میکند، جیغ میزند. شبها تا صبح جیغ میزند. وقتی او نبود بابا برای من کتاب قصه میخواند. حالا او را میگذارد روی پایش توی موبایل با هم عکس میبینند؛ چون تازه آمده، بابا میخواهد با همه آشنا شود. مامان به او بلوز صورتی میپوشاند. به کلهی کچلش پاییون بزرگ صورتی میبندد. مثل گربه توی خانه چهار دست و پا راه میرود. تبلتم را برمیدارد و تا میخواهد پرت کند، میخورد توی چشمش و گریه میکند. فکر میکند همه چیز خوراکی است؛ حتی آشغالهای روی فرش. مامان دیگر برایم ماکارونی با تهدیگ سیبزمینی درست نمیکند. همش برای او فرنی درست میکند. همه از لپهای آویزانش شالاپ و شلوپ بوس میکنند.
روی مبل جلوی تلویزیون نشستهام و کارتون باباسفنجی میبینم. مامان با تلفن حرف میزند. دوتا بالشت تپل خال خالی کنار بوق بوق گذاشته. عجیب است، حتی بلد نیست بنشیند. به او نگاه میکنم و یک پفک جلوی صورتش میگیرم: «میخوری؟» میخندد تا ته حلقش معلوم میشود. یک دندان هم ندارد. به او میگویم: «هی جیغ جیغو، خوشحالی نصف اتاقم را گرفتی؟ مامان و بابایم را از من گرفتی؟» قهقههی بلندی میزند و کلهمعلق میشود، میپرم و بغلش میکنم با دستهای کوچکش بلوز آبیام را محکم میگیرد. گریه و خندهاش قاطی میشود. مامان گوشی تلفن را پرت میکند و به طرفمان میدود. بوسم میکند. خیلی وقت بود بوسم نکرده بود.
- آفرین پسر خوب! چهقدر خوب مواظب خواهرت بودی. اگر تو نبودی سرش به پایهی مبل میخورد. آفرین داداش خوب!
حالا فهمیدم که مامان چرا همیشه مواظب بوق بوقِ، نه، اسمش دنیاست. من هم مرد شدهام. از این به بعد باز هم نجاتش میدهم و مواظب دنیاکوچولو هستم؛ اگر او هم قول بدهد کتابهای پیش دبستانیام را پاره نکند و خودش را اینقدر برای مامان و بابا لوس نکند.
ارسال نظر در مورد این مقاله