کرونا
احمد خدادوست
بابابزرگم
دارد کرونا
بیچاره مانده
در خانه تنها
نه رفتوآمد
نه حرف و خنده
افتاده در دام
مثل پرنده
هستم برایش
هر لحظه دلتنگ
اما برایش
هی میزنم زنگ
در ارتباطم
با او شب و روز
میدیدم ای کاش
او را من امروز!
مهمان
صبا فیروزی
با سطل و با یک بیلچه
تا عصر بازی میکنم
با ماسههای ساحلی
هی خانهسازی میکنم
مهمان برایم میرسد
یک لاکپشت و یک ملخ
باید پذیرایی کنم
با برگ سبز و آب یخ
با دوستان تازهام
من خالهبازی میکنم
در خانههای ماسهای
مهماننوازی میکنم
ارسال نظر در مورد این مقاله