10.22081/poopak.2021.71380

تولد فرِیدون

قصه‌های شاهنامه

تولد فرِیدون

سیده‌لیلا موسوی‌خلخالی

در قسمت‌های قبل گفتیم که ضحاک پادشاه ظالمی بود او شبی خواب وحشتناکی دید. خواب‌گزار به او گفت کودکی به دنیا می‌آید که وقتی بزرگ شود بر علیه ضحاک قیام می‌کند و ضحاک را می‌کشد. به همین خاطر ضحاک دستور داد هر نوزادی که به دنیا می‌آید، بکشند!

از آن‌طرف مرد جوانی به نام آبتین که همسرش باردار بود را سربازان ضحاک در بازار دستگیر کردند و مغزش را به مارهای روی دوش ضحاک دادند! همسر آبتین نامش فرانک بود. فرانک زن عاقلی بود و خودش را مخفی کرد و نوزادش را دور از چشم سربازان ضحاک به دنیا آورد؛ چون می‌ترسید که سربازان بفهمند و او را بکشند، نوزادش را به نگهبان مرغزار1 داد تا از او نگه‌داری کند. 

در مرغزار گاوی بود که اسمش برمایه بود و نگهبان با شیر همین گاو نوزاد را سیر می‌کرد. برمایه موجودی افسانه‌ای بود، چون مثل طاووس موهای رنگارنگ داشت. نوزاد که نامش فریدون بود تا سه سالگی با شیر برمایه در مرغزار زندگی کرد تا این‌که خبرهایی از گاو افسانه‌ای و پسری که از شیر آن بزرگ شده است به گوش ضحاک رسید.

ضحاک به مرغزار لشکر کشید؛ اما فرانک قبل از ضحاک به آن‌جا رسید و فریدون را با خودش به کوه البرز برد. ضحاک که فریدون را پیدا نکرد، نگهبان و برمایه و هر حیوانی که در مرغزار وجود داشت را از بین برد.

فریدون، بزرگ و بزرگ‌تر شد، به امید این‌که روزی قیام کند و ضحاک ظالم را بکشد و ایران را از دست پادشاه ستم‌کارش نجات دهد.

داستان قیام فریدون را به امید خدا در شماره‌ی بعد برای‌تان تعریف خواهم کرد.

 

  1. زمین سبز و خرم و چراگاه.
CAPTCHA Image