10.22081/poopak.2021.71532

مثل زرافه، دراز یا مثل شیر، قوی؟

داستان

مثل زرافه، دراز یا مثل شیر، قوی؟

سمیه قاسمی

خانه‌ی ما نزدیک جنگل بزرگی است. من هر روز خرده‌های ته سفره را پشت پنجره‌ی اتاق برای پرنده‌ها می‌ریزم. بین پرنده‌هایی که می‌آیند و از خرده نان‌ها می‌خورند، کبوتر سفید و زیبایی هست که هر روز می‌آید. اسمش را «کاکلی» گذاشته‌ام. یک روز که خرده نان‌ها را برای پرنده‌ها ریختم، مثل همیشه برای این‌که نترسند، پشت پرده ایستادم و تماشای‌شان کردم. دیدم پرنده‌ای غریبه آمد، کنار کاکلی نشست و به او گفت: «من از راه دوری آمده‌ام؛ می‌خواهم ببینم انسان‌ها چه جور جانورانی هستند.» کاکلی گفت: «چه‌طور مگر؟» پرنده‌ی غریبه گفت: «آن‌قدر از قدرت انسان‌ها شنیده‌ام که دلم می‌خواهد آن‌ها را ببینم. بگو ببینم؛ آیا هیکل انسان به اندازه‌ی یک فیل، بزرگ است؟» کاکلی گفت: «نه!» پرنده دوباره پرسید: «آیا مثل یک شیر، قوی است و می‌تواند با یک شیر، کُشتی بگیرد و او را شکست دهد؟» کاکلی جواب داد: «نه. گمان نمی‌کنم.» پرنده‌ی غریبه گفت: «قدش چه‌طور؟ آیا به اندازه‌ی یک زرافه بلند است؟» کاکلی که دیگر غذا خوردن یادش رفته بود، جواب داد: «نه اصلاً!» پرنده گفت: «حتماً پرواز هم نمی‌تواند بکند و یا نمی‌تواند زیر آب شنا کند.» کاکلی گفت: «بدون استفاده از وسیله‌ای، نه نمی‌تواند.» پرنده‌ی غریبه فریاد زد: «پس چگونه تمام دنیا را مال خودش کرده و همه چیز را در دست گرفته؟»

کاکلی که تازه منظور پرنده را فهمیده بود، کمی دانه خورد و جواب داد: «انسان عقل دارد. او می‌تواند فکر کند و با علم و دانش، هر چیزی را که احتیاج دارد، بسازد و از آن استفاده کند.»

پرنده‌ی غریبه گفت: «آخر، حتی فرشته‌ها هم از او حرف می‌زنند. از بعضی‌های‌شان خیلی تعریف می‌کنند و از بعضی بد می‌گویند.»

کاکلی گفت: «وقتی انسان درست فکر می‌کند، خوبی‌ها و اطاعت از فرمان‌های خدا را انتخاب می‌کند و وقتی از عقلش استفاده نمی‌کند، کارهای بد انجام می‌دهد.»

کاکلی بال‌هایش را باز کرد و به دوست جدیدش گفت: «حالا بیا با هم پرواز کنیم تا انسان‌ها را به تو نشان دهم.» بعد با هم پر کشیدند و رفتند.

با خودم گفتم: «چه‌قدر خوب است که من انسان هستم و خدا به من عقل داده!» و با سرعت به طرف در اتاق رفتم. می‌خواستم این موضوع را برای دوستانم تعریف کنم.

CAPTCHA Image