پایاننامهی مامان
ساناز ضرابیان
توی حیاط مادرجون نشسته بودم. خوش به حالش حیاط دارد. حوض دارد. ماهی دارد. با خودم فکر کردم شاید اگر پایاننامه را توی حوض بیندازم ماهیها هم باسواد شوند. مامان رفت توی خانه پیش مادرجون. پایاننامه را باز کردم. خیلی ازش بدم میآید. یک کتاب بزرگ آبی بود؛ اما مثل کتابهای ما کلاس اولیها نقاشی نداشت. مامان میخواست فردا آن را به معلمشان بدهد. طفلکی مامانم خیلی از شبها نخوابید تا آن را بنویسد. نمیدانم فوق لیسانس کلاس چندم است؛ یعنی مامان کلاس چندم است؟
پایاننامه را بغل کردم. زورم به او نمیرسید. کوبیدم رویش و گفتم: «تو باعث شدی ما چند وقت همش غذا پنیر، گوجه و خیار خوردیم.» مامان میگوید خوردن تخممرغ زیاد ضرر دارد. ساندویچ و پیتزا بد است. دوستهای من مامانهایشان موهایشان را گیس میبافند و میآیند مدرسه؛ اما ای پایاننامه! تو باعث شدی همیشه موهای من باز باشد، و همیشه تل بزنم.
پایاننامه جوابم را نداد، اصلاً زبان ندارد. دلم برایش میسوزد که میخواهم بیندازمش توی حوض. آخه مامان آن را بیشتر از من دوست دارد.
به طرف حوض رفتم و آن را بالای سرم گرفتم. گربهسیاه از روی دیوار پرید. ترسیدم. پایم لیز خورد با پایاننامه دوتایی توی حوض افتادیم. جیغ زدم و مامان به طرفم دوید. وااای داشتم خفه میشدم! نمیدانستم حوض خانهی مادرجون اینقدر زیاد آب دارد. مامان پرید توی حوض و من را بغل کرد و بیرون کشید. همش گریه میکرد، ولی پایاننامه را بغل نکرد. بلوز قرمز مامان به تنش چسبیده بود. پایاننامه خیس شده بود و ورقهایش خراب. مامان اخم کرد. دستش را بالا برد تا چنگولم بگیرد. گریه کردم: «ببخشید! آخه مامان تو آن را از من بیشتر دوست داری!» مامان بغلم کرد، بوسم کرد و گفت: «من تو را توی دنیا از همه چیز بیشتر دوست دارم.» گفتم: «مامان موهایم را گیس میبافی؟» مامان خندهی بلندی کرد و گفت: «اول خشکش کنیم و بعد برایت میبافم دوتا گیس دوقلو.»
ارسال نظر در مورد این مقاله