- موشک را با گاری به حیاط آورد و دوستانش را با خبر کرد.
- هر کدام از بچهها که به حیاط خانهیشان دعوت شده بودند به شغلی که دوست داشتند فکر میکردند.
- سعید با دقت حرفهای بابا را که دربارهی موشک به او گفته بود، برای بچهها توضیح میداد.
- اما هر کدام از بچهها در فکر بودند تا چهکار باید بکنند تا مثل سعید موفق شوند.
- سعید اما در فضا سیر میکرد و انگار توانسته است آسمان را به تسخیر خود درآورد.
- بچهها برای موفقیت سعید هورا کشیدند و خودشان را تشویق کردند تا موفق شوند.
- سعید هم خودش را در موشکی که به سمت آسمان به پرواز درآمده بود، میدید.
ارسال نظر در مورد این مقاله