10.22081/poopak.2021.72005

آفای شایسته

آقای شایسته‌فر

مرتضی دانشمند

آقای شایسته‌فر؛ معلم عجیب و غریب مدرسه‌ی ما مثل همیشه با کیف قهوه‌ای‌اش با سرعت به طرف کلاس آمد.

با آمدن او بچه‌ها برخاستند و نشستند. نگاه بچه‌ها طبق معمول همیشه روی شکم برآمده‌ی کیف آقای شایسته‌فر زوم شد. دفعه‌های قبل آقای شایسته‌فر از کیفش وسائل کمک‌آموزشی گوناگونی مثل سنگ، خاک، ذغال و حتی جوجه و قورباغه بیرون آورده بود.

این بار در کیفش را خیلی آرام باز کرد، دستش را در کیف بُرد و یک لیوان خالی با یک بطری آب و یک کتاب درآورد و روی میز گذاشت. لیوان را پر کرد و گفت: «بفرمایید گلویی تر کنید!»

خودش با خوردن مقداری آب گلویی تر کرد و بقیه‌ی آب‌ها را با لیوان روی میز گذاشت.

- راستی بچه‌ها لیوان آب شما را به یاد چه چیزهایی می‌اندازد؟

با این سؤال درس آقای شایسته‌فر شروع شده بود. بچه‌ها با پاسخ‌هایی که می‌دادند امتیاز می‌گرفتند. یکی از بچه‌ها گفت:

- آقا اجازه به یاد دریا.

دیگری گفت: «به یاد رودخانه.»

سومی گفت: «به یاد استخر.»

حمید که در ردیف سوم نشسته بود از جا برخاست.

 - آقا اجازه! لیوان‌ آب ما را به یاد آدم‌ها می‌اندازد.

آقای شایسته‌فر که انتظار این جواب را نداشت، از جا برخاست و به قیافه‌ی حمید خوب نگاه کرد.

- دوباره تکرار کن!

- آقا اجازه! لیوان آب، ما را به یاد آدم‌ها می‌اندازد.

- چه‌طور با دیدن لیوان به یاد آدم‌ها افتادی؟

- آقا اجازه هفته‌ی پیش کتابی خواندیم به نام روان‌شناسی تنبلی! توی کتاب نوشته بود: مردم دو دسته‌اند؛ خوش‌بین‌‌ها و بدبین‌ها یا خودباورها و خوش‌باورها؛ خوش‌بین‌‌ها همیشه نیمه‌ی پر را می‌بینند و بدبین‌ها نیمه‌ی خالی را.

آقای شایسته‌فر نگاهی پر از آفرین به حمید کرد و چندبار گفت: «آفرین بر تو! آفرین بر تو! باز هم آفرین!»

آقای شایسته‌فر لیوان را برداشت و رو به بچه‌ها گرفت و گفت: «ببینم کدام یک از شما نیمه‌ی پُر هستید و کدام یک نیمه‌ی خالی؟»

از صف آخر دست یکی از بچه‌ها بالا رفت.

- آقا اجازه! ما نیمه‌ی پر هستیم.

آقای شایسته‌فر نگاهی به قیافه‌ی تپل او کرد، لبخندی زد و گفت: بله، به شما می‌آید که نیمه‌ی پر باشید، ولی باید توضیح دهید و این را ثابت کنید.

- آقا اجازه! ما همیشه به چیزهایی که در زندگی داریم و خداوند به ما داده است فکر می‌کنیم.

- مثلاً؟

- آقا اجازه! مثل هوش، استعداد، حافظه، نعمت خانه و خانواده، نعمت پدر و مادر، نعمت معلم و کتاب، نعمت دوستان خوب و... با کار کردن روی نیمه‌ی پر سعی می‌کنیم نیمه‌ی خالی را پر کنیم.

- باز هم آفرین! دلیل موفقیت شما همین است که گفتید؛ خودباوری. بفرمایید بنشینید؛ اما شما بچه‌ها! آیا در بین شما کسی هست که نیمه‌ی خالی لیوان باشد؟

دست کسی بالا نرفت. آقای شایسته‌فر گفت: «معلوم می‌شود کسی دوست ندارد نیمه‌ی خالی لیوان باشد. با این حال بسیاری از افراد در جامعه‌ی ما نیمه‌ی خالی هستند. بدتر از آن‌ها بعضی‌ها خالی‌بند۱ هستند. آن‌ها کسانی هستند که به استعداد‌های خدا دادشان نگاه نمی‌کنند و نعمت‌هایی را که خداوند به آن‌ها داده است اصلاً نمی‌بینند.

آقای شایسته‌فر لیوان‌ را روی میز گذاشت، کتاب را برداشت، لای آن را باز کرد و به قائمی نشان داد.

بعد هم ماژیک را برداشت و چند نام و شماره روی تابلو نوشت و به قائمی اشاره کرد.

- بخوان!

صدای زیبای قائمی در کلاس پیچید. انگار از حنجره‌ی او قناری و بلبل بیرون می‌آمد.

آقای شایسته‌فر به بچه‌ها گفت: «قائمی با حنجره‌ی طلایی‌اش سوره‌ی یوسف را خواند. می‌دانید رمز موفقیت دوست‌تان در چیست؟ قائمی استعداد خودش را کشف و خودش را باور کرد. بعد هم توکل بر خدا و تمرین و تمرین و تمرین؛ اما یوسف که بود؟

حضرت یوسف(ع) یک قهرمان بود. مشکلات فراوانی سر راهش بود؛ اما همیشه به خدا تکیه می‌کرد و نیمه‌ی پر خودش را می‌دید. خدا نیز به او کمک و نیمه‌ی خالی‌اش را پر کرد.

روزی او به پادشاه مصر گفت: «مرا خزانه‌دار کشور کن چون من مردی امانت‌دار و متخصص هستم.»۲

او خودش را باور و مهارتش را آشکار کرد و کشور مصر را از قحطی و خشک‌سالی هفت ساله نجات داد.

آقای شایسته‌فر در آخر، کتاب و لیوان و بطری‌اش را در کیف گذاشت و از کلاس بیرون رفت. پیش از آن جمله‌ای را با خطی زیبا روی تابلو نوشت.

إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ3؛ خدا حال هیچ ملت و مردمی را تغییر نمی‌دهد مگر آن‌که خودشان رفتارشان را تغییر دهند.

پی‌نوشت:

۱. خالی‌بند، مثل مأموری که سلاح بدون گلوله را به طرف کسی می‌گیرد یا مثل شغالی که توی خمره‌ی رنگ افتاد، وقتی از خمره بیرون آمد گفت‌: «من طاووس هستم.»

۲. قَالَ اجْعَلْنِی عَلَىٰ خَزَائِنِ الْأَرْضِ ۖ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ (سوره‌ی یوسف، آیه‌ی ۵۵).

یوسف پیشنهاد کرد: «مرا به ‌سِمت خزانه‌داری کشور مصر منصوب کن؛ چون من هم امانت‌دارم و هم متخصص.»

۳. سوره‌ی رعد، آیه‌ی۱۱.

CAPTCHA Image