عید شیرین
زهرا عراقی
یک ماه کامل روزه بودند
در خانهمان مامان و بابا
قبل از اذان صبح، هر روز
صبحانه میخوردند آنها
*
چیزی نمیخوردند تا شب
تا اینکه میشد وقت افطار
هر روز حس میکردم آنها
خوشحال هم بودند از این کار
*
امروز اما عید فطر است
مامان و بابا شاد هستند
بعد از نماز عید، آنها
با من سر سفره نشستند
*
شد عید فطر امروز شیرین
مثل عسل یا حبهی قند
صبحانهی امروزمان بود
نان و پنیر و چای و لبخند
ارسال نظر در مورد این مقاله