سیخ لونه نوکدونه

10.22081/poopak.2022.72656

سیخ لونه نوکدونه


داستان

سیخ‌لونه‌ی نوکدونه

رامونا میرحاجیان‌مقدم

بهار در راه بود. ابرهای پنبه‌ای آسمان را پوشانده بودند. باد هوهوکنان در جنگل می‌پیچید. درخت‌ها کم کم از خواب زمستانی بیدار می‌شدند و به اهالی جنگل سلام می‌کردند. پرندگان زیبا به این‌سو و آن‌سو می‌پریدند و آشیانه می‌ساختند. نوکدونه هم مثل تمام پرنده‌های جنگل، هر روز صبح تا غروب دنبال چوب‌های ریز و خشک می‌گشت. چوب‌ها را روی شاخه‌ی بالایی درخت سرو می‌چید و با خودش می‌خواند: «یک سیخی راست، دو سیخی چپ، یک سیخو بالا، سه سیخو پایین.»

آن روز صبح با صدای باد زودتر بیدار شد. به آسمان نگاه کرد و ابرها را دید که جلوی خورشید را گرفته‌اند. دستپاچه مشغول به کار شد تا چوب‌های بیش‌تری جمع کند. نوکدونه می‌خواند و لانه‌اش را می‌ساخت که ناگهان صدایی شنید:

- هیس! ساکت! از سیخ سیخت سر درد شدم.

نوکدونه ساکت شد و به اطراف نگاه کرد. دوباره صدا آمد:

- یک لانه‌ی فسقلی و این‌قدر سیخ!

نوکدونه به پایین نگاه کرد. پری‌تاج را دید که پرهای خود را باز کرده و به او نگاه می‌کند. نوکدونه دستپاچه گفت: «سلام پری‌تاج جان. تو کِی به این درخت آمدی؟»

- چه سلامی؟ چه علیکی؟ من از صبح آمدم این‌جا و مدام صدای سیخ‌سیخ تو را شنیدم!

- ببخشید بیدارت کردم! امروز لانه‌ام کامل می‌شود.

- من بیدار بودم. پرهایم را تمیز می‌کردم، ولی از سروصدا و رفت و آمدهای تو خسته شدم.

- باید آشیانه بسازم. یک آشیانه‌ی محکم و زیبا!

پری‌تاج خندید و گفت: «چه‌قدر برای ساختن یک سیخ‌لونه به خودت زحمت می‌دهی. من را ببین. هنوز شروع نکردم. قول می‌دهم از تو زودتر تمام کنم.»

هنوز نوکدونه جواب نداده بود که پری‌تاج بال‌هایش را باز کرد و فریاد زد: «ولی آخرین بار باشد که روی این درخت سروصدا راه می‌اندازی!»

نوکدونه، سرش را تکان داد. زیرنوکی، چشمی گفت و برای یافتن چوب‎های بیش‌تر پرواز کرد. از درخت دور نشده بود که فریاد زد: «زود باش پری‌تاج، طوفان و رگبار بهاری در راه است.»

پری‌تاج فریاد زد: «ساکت! برو پی سیخت بگرد!»

نوکدونه از درخت دور شد و به دنبال پنبه گشت تا لانه‌اش را نرم و گرم کند. حالا دیگر نوکدونه در دلش می‌خواند تا کسی صدایش را نشود. نزدیک غروب، آشیانه‌ی نوکدونه تمام شد. نوکدونه دور لانه‌اش چرخید و خندید. ناگهان آسمان غرش کرد و باد شدیدی وزید. نوکدونه به لانه‌اش چسبید تا از طوفان در امان بماند. رگبار بهاری شروع شد و شاخه‌های درخت به این‌طرف و آن‌طرف تاب می‌خوردند.

- نوکدونه جان به من جا می‌دی؟

صدای پری‌تاج بود که زیر باران خیس شده بود. نوکدونه جواب داد: «بپر بیا که زیر باران خیس شدی!»

پری‌تاج خودش را به لانه‌ی نوکدونه رساند. آبِ پرهایش را تکاند و گریه‌کنان گفت: «لانه‌ام را باد برد. بیچاره شدم.»

- گریه نداره! لانه‌ای که یک روزه ساخته شود، با یک رگبار هم خراب می‌شود!

- ببخشید نوکدونه جان! تنبلی کردم. لطفاً شعر سیخ‌سیخی بخوان تا منم بلد بشم و از فردا لانه‌ی محکم بسازم!

- یک سیخی راست، دو سیخی چپ، یک سیخو بالا، سه سیخو پایین.

نوکدونه و پری‌تاج به هم چسبیدند و تا پایان باران با هم شعر سیخ‌سیخی و سیخ‌سیخو خواندند.

CAPTCHA Image