داستان
سنجاب کوچولوی کتابدار
اکرم دهقان
سنجابکوچولو خیلی به کتاب خواندن علاقه داشت. او هر روز روی شاخهی درخت مینشست و کتابها را با دقت میخواند تا چیزهای جدید یاد بگیرد.
یک روز خرگوشخانم که معلم مدرسهی جنگل بود، به سنجابکوچولو گفت: «من خیلی خوشحالم که تو به کتاب خواندن علاقه داری و سعی میکنی چیزهای جدید یاد بگیری. میخواهم به من کمک کنی تا بقیهی بچهها هم مثل تو باشند؛ به همین خاطر تو را بهعنوان کتابدار کتابخانهی مدرسه انتخاب میکنم. به من کمک کن در آنجا کتابهای خوبی بگذاریم تا همهی بچهها بیایند و کتاب امانت بگیرند.»
سنجابکوچولو گفت: «من خیلی دوست دارم کتابدار بشوم؛ اما نمیدانم وقتی کتابدار شدم باید چهکاری انجام بدهم؟»
خرگوشخانم گفت: «عزیزم! تو باید بچههای مدرسه را راهنمایی کنی تا کتابهایی را که لازم دارند به امانت بگیرند و بخوانند. اینطوری همه میتوانند با خواندن کتابهای جدید و خوب، چیزهای تازه یاد بگیرند.»
سنجابکوچولو با خوشحالی گفت: «چه خوب!»
خرگوشخانم و سنجابکوچولو به مدرسه رفتند تا کتابخانه را مرتب کنند و به همهی بچهها اطلاع دهند، سنجابکوچولو کتابدار شده است.
وقتی به مدرسه رسیدند، خرگوشخانم گفت: «تو به کتابخانه برو. دیروز کتابهای جدیدی به کتابخانه آورده شده است که باید آنها را مرتب کنی.»
سنجابکوچولو وارد کتابخانه شد تا کتابهای جدید را سرِ جای خود بگذارد؛ اما مثل اینکه این کتابها هنوز کتابخانه ندیده بودند. با صدای بلند با یکدیگر حرف میزدند. با خنده همدیگر را هل میدادند و منظم سرِ جایشان نمینشستند.
سنجابکوچولو که دیگر کتابدار کتابخانه شده بود به کتابهای بینظمِ تازه وارد تذکر داد که اینجا کتابخانه است و باید سکوت را رعایت کنید. پس منظم سرِ جایتان بنشینید تا کسی بیاید و شما را انتخاب کند و بخواند.
یکی از کتابها با تعجب گفت: «یعنی چه بخوانند!»
سنجابکوچولو گفت: «یعنی مطالب شما را بخوانند و چیزهای جدید یاد بگیرند.»
یکی دیگر از آنها گفت: «مگر کسی پیدا میشود که بخواهد نوشتههای ما را بخواند؟»
سنجابکوچولو گفت: «بله. اینجا کتابخانه است. جایی که به شما کمک میکند تا سالم و تمیز بمانید. در اینجا هر روز دوستان جدید و خوبی پیدا میکنید. زندگی در کتابخانه برای شما خیلی قشنگ است. مهمتر از همه اینکه، اینجا بچههای مدرسه شما را برمیدارند و مطالب خوب و قشنگتان را میخوانند.»
هنوز حرفهای سنجابکوچولو تمام نشده بود که یکی از بچههای جنگل سراغ کتابهای تازه وارد آمد و چندتا از آنها را برداشت تا همراه دوستانش بخواند.
از آن روز به بعد بیشتر بچههای مدرسه کتابهای کتابخانه را امانت میگرفتند و میخواندند تا چیزهای جدیدی یاد بگیرند.
سنجابکوچولو هم که شده بود کتابدارِ کتابخانه، به بچهها کتاب امانت میداد و به آنها کمک میکرد تا کتابهایی را که لازم دارند، بگیرند و بخوانند.
سنجابکوچولو کتابدارِ مهربان مدرسهی جنگل بود و همه دوستش داشتند.
ارسال نظر در مورد این مقاله