دوستانه
بهترین راه کدومه؟
مهدیس حسینی
فاطمه چند سالی بود که صاحب یک داداشکوچولو به نام رضا شده بود. فاطمه داداشکوچولویش را خیلی دوست داشت و همیشه با مهربانی با او بازی میکرد. زمانی که رضا خسته میشد، فاطمه برایش از قصههایی که بلد بود، میگفت. اگر رضا مریض میشد فاطمه در مراقبت کردن از رضا به مامان کمک میکرد.
چند روز پیش فاطمه یک نقاشی قشنگ با آبرنگش کشیده بود. وقتی رفت تا قلمموی آبرنگش را بشورد، رضاکوچولو با دستهای کوچکش به نقاشی آبرنگ که هنوز خشک نشده بود، دست زده بود و باعث شده بود تا رنگها با هم قاطی شوند و نقاشی را زشت و خراب کرده بود. فاطمه وقتی برگشت و دید که نقاشیاش خراب شده کمی صبر کرد و با خودش گفت: «من خودم این نقاشی را کشیدم، پس میتوانم دوباره آن را بکشم، عیبی ندارد.» سریع رضاکوچولو را بغل کرد و دستهایش را شست تا یک موقع رضا، دستهای رنگیاش را به دهانش نزند، بعد از آن دوباره نقاشی جدیدی کشید.
امروز فاطمه میخواست با عروسک خرسیاش بازی کند؛ اما رضا آمد و عروسک خرسی را از فاطمه گرفت. فاطمه به مامان گفت: «میشه به داداشی بگید خرسی را به من بدهد؟»
اما مامان گفت: «دخترم بهتر نیست که خودتان مشکلتان را حل کنید؟»
فاطمه که همیشه راهحلهای خوبی پیدا میکرد، فکر کرد و فکر کرد و با خودش گفت: «یعنی چهطوری باید این مشکل را حل کنم؟»
کمی که گذشت رفت و عروسک موشی و فیلکوچولو را آورد و شروع کرد با فیلی و موشی به بازی کردن. رضا که توجهاش جلب شده بود، عروسک خرسی را گوشهی اتاق گذاشت و آمد موشی و فیلی را از فاطمه گرفت تا با آنها بازی کند. حالا فاطمه میتوانست به راحتی با عروسک خرسیاش بازی کند. او باز هم بهترین راهحل را پیدا کرده بود.
عزیزای من، شما چهطوری با خواهر یا برادر کوچکترتان بازی میکنید؟
تا به حال راهی را پیدا کردهاید که بتوانید بهتر بازی کنید؟
ارسال نظر در مورد این مقاله