تیراندازی در جنگل

10.22081/poopak.2022.73070

تیراندازی در جنگل


داستان‌ترجمه

تیراندازی در جنگل

مترجم: فاطمه غلامی(ثانی)

  1. یک روز صبح چند تیر از کنار گوش‌های خرگوش گذشت.
  2. خرگوش ترسید و پشت درخت پنهان شد.
  3. تیراندازی که تمام شد، خرگوش رفت تا تیرانداز را پیدا کند. از پشت پرچین، تاج خروس را دید.
  4. خرگوش از خروس پرسید: «تو به طرف من تیراندازی کردی؟»
  5. خروس گفت: «نه، من تا حالا تیراندازی نکرده‌ام.»
  6. آن‌ها شترمرغ را دیدند.
  7. خروس از شترمرغ پرسید: «تو تیراندازی می‌کردی؟»
  8. شترمرغ گفت: «نه، من تا حالا تیر و کمان را از نزدیک ندیده‌ام.»
  9. آن‌ها در رودخانه اسب آبی را دیدند که شنا می‌کرد.
  10. شترمرغ از اسب آبی پرسید: «تو به طرف ما تیراندازی می‌کردی؟» اسب آبی گفت: «نه، من توی آب بودم.»
  11. آن‌ها از پشت دیوار گوریل را دیدند. اسب آبی پرسید: «تو به طرف دوستان من تیراندازی کردی؟»

گوریل گفت: «نه، من بالای درخت بودم.»

  1. یک‌دفعه خرس با عجله به طرف آن‌ها آمد. گفت: «من داشتم تمرین تیراندازی می‌کردم. ببخشید شما را ترساندم! دوست دارید در یک جای مناسب با هم مسابقه بدهیم؟»

همه خوش‌حال شدند و هورا کشیدند.

CAPTCHA Image