کیکاوس و جنگ مازندران

10.22081/poopak.2022.73071

کیکاوس و جنگ مازندران


قصه‌های شاهنامه

کیکاووس و جنگ مازندران

سیده‌لیلا موسوی‌خلخالی

کیکاووس طولانی‌ترین و پُر قصه‌ترین شاه در شاهنامه است.

او بعد از مرگ پدرش، «کیقباد» به تخت نشست. آن هم تخت پادشاهی کشوری که پر از نعمت بود، با سربازان و اسب‌های بسیار زیاد و گنج‌های فراوان؛ به همین خاطر او خیلی مغرور شد.

روزی از روزها کیکاووس بر تخت نشسته بود که خبر آوردند نوازنده‌ای اجازه‌ی ورود می‌خواهد. او اجازه داد. نوازنده وارد شد. شروع به نواختن کرد و اشعاری خواند که در آن‌ها از سرزمینی زیبا و پر نعمت و سرسبز تعریف می‌کرد. کیکاووس پرسید: «این سرزمین کجاست؟»

آن نوازنده گفت که اسمش مازندران1 است.

کیکاووس تصمیم گرفت که به مازندران حمله کند و آن‌جا را مال ایران بکند. سردارانش گفتند که در مازندران دیوها و جادوگران هستند و تا به حال هیچ پادشاهی به آن‌جا حمله نکرده است و این کار خطرناک است؛ اما کیکاووس حرف‌شان را گوش نداد. زال هم از زابلستان آمد و همین حرف‌ها را زد؛ اما کیکاووس تصمیم خودش را گرفته بود. لشگری بزرگ آماده کرد و ایران را به زال و رستم سپرد و خودش همراه لشگر به مازندران حمله کرد.

شاه مازندران که خبر حمله‌ی ایرانیان را شنید، به دیو سپید دستور داد تا جلوی آن‎ها را بگیرد. دیو سپید با لشگری بزرگ به جنگ کیکاووس رفت و با سحر و جادو کاری کرد تا چشم ایرانیان در شب جایی را نبیند، بالأخره آن‎ها را شکست داد و کیکاووس را اسیر کرد.

خبر شکست ایرانیان و اسیر شدن کیکاووس به زال و رستم رسید. رستم به مازندران رفت و هفت‌خوان را، که قبلاً داستانش را برای‌تان گفته‎ایم، گذراند و در هر هفت مرحله پیروز شد. او دیو سپید را کشت و کیکاووس را نجات داد. بعد هم شاه مازندران را شکست داد. رستم از کیکاووس خواست تا یکی از جوانان دلاور سپاهش را شاه مازندران کند و کیکاووس هم همین کار را کرد.

  1. در دوران باستان، قسمتی از چین مازندران نام داشت.
CAPTCHA Image