داستانترجمه
ماهیهای مغرور
مترجم: ریحانه عسکری
- در رودخانهای زیبا، نزدیک یک شهر کوچک، دو ماهی خیلی بزرگ زندگی میکردند. آنها آنقدر بزرگ بودند که از هیچ چیزی نمیترسیدند.
- آنها حتی بچههایی را که کنار رودخانه بازی میکردند و ماهی میگرفتند، اذیت میکردند و سر به سرشان میگذاشتند.
- یک روز قورباغهی بزرگی به آن رودخانه آمد. و خودش را به ماهیها معرفی کرد: «من بزرگترین قورباغهی این شهر هستم.»
- یکی از ماهیها به او نگاهی انداخت و گفت: «ما هم بزرگترین و شجاعترین ماهیهای این رودخانه هستیم.»
- کم کم آن سه دوستان خوبی شدند و هر روز در رودخانه با هم بازی میکردند و غذا میخوردند.
ارسال نظر در مورد این مقاله