خیالبازی
مرضیه تاجری
یک هواپیمای کوچک
با صدایی ریز و آرام
مثل یک گنجشک خوشحال
رفت بالا روی یک بام
رنگ رنگی بود و خوشگل
آن هواپیمای خالی
کنترل میکردش از دور
بچهای در آن حوالی
آرزو کردم که ای کاش
آن هواپیمای من بود
یک هواپیمای گنده
تا سوارش میشدم زود
ابرها را میگرفتم
توی دستم گاه و بیگاه
بعد از آن میآمدم زود
روی یک باند فرودگاه
ارسال نظر در مورد این مقاله