چنگال در به در

10.22081/poopak.2022.73695

چنگال در به در


داستان طنز

چنگال در به در

عباس عرفانی‌مهر

چنگال پادراز در به در بود. همیشه این‌ور و آن‌ور بود. سروکله‌اش گِلی شده بود. پر از لکه‌های قلقلی شده بود. طفلکی نه جا داشت، نه خانه‌ای بی سروصدا داشت. رفت و رفت رسید به یک خانه. توی خانه یک کابینت فلزی بود با سه‌تا کشو.

کشوی اول باز بود پر از ادا و ناز بود. چنگال رفت جلو. تق تق تق زد به کشو.

- صاحب‌خونه، دُردونه! برای من جا داری؟ جای بی سروصدا داری؟ من خونه و جا ندارم. از بس راه رفتم پا ندارم. کشو یه نگاه کرد. دو نگاه کرد. بعد گفت: «ببخشیدا! خودم ده‌تا چنگال و قاشق دارم. برای تو جا ندارم. مگه این‌جا کاروان‌سراست؟ برو بذار باد بیاد. این همه کشو. جای دیگه برو. خانه‌ی من شلوغ پلوغ می‌شود.»

چنگال گفت: «بیرون باشم زیر بارون زنگ می‌زنم. یک وقت می‌روم زیر چرخ تریلی لنگ می‌زنم.»

کشوی اول گفت: «قُلُمچه، چُلُمچه، به من چه!»

کشوی دوم خواب بود. اخمو و حاضرجواب بود. چنگال تق تق تق در زد و گفت: «کشوجون. برای من جا داری؟ یه جای بی سروصدا داری؟»

کشوی دوم به او نگاه کرد وگفت: «به من دست نزنی‌ها! واه واه! چه چرک و سیاه! تو در به دری. کثیف و خونه به سری. برای هر کس جا دارم برای تو جا ندارم.»

چنگال آه کشید.

رفت و رفت. رسید به کشوی سوم گفت: «کشوجون! از بس راه رفتم دندانه‌هایم خم شده. دلم پر از غصه و غم شده. به من یه جا بده. یه جای بی‌ سروصدا بده.»

کشوی سوم خواب بود از خواب پرید و محکم باز و بسته شد و با عصبانیت داد زد: «چه‌طور جرأت کردی من را بیدار کنی! دودور و دادار کنی. جا ندارم! حوصله‌ی سروصدا ندارم. تو را راه بدهم بو می‌گیرم.»

بعد محکم خودش را بست. داراق... دوروغ....

چی شد چی شد؟ کشو تالاق و تلوق افتاد زمین... همین.

همین یعنی چی؟ یعنی آقای صاحب‌خانه صدا را شنید توی آشپزخانه پرید این‌ور را نگاه کرد آن‌ور را نگاه کرد. کشو را دید. آه کشید و گفت: «این کابینت فلزی دیگه داغون شده. مثل گربه‌ی لنگون شده. باید کابینت‌ ام‌دی‌اف بخرم. این را بردارم و به سمساری ببرم.»

کشوی شکسته آه کشید و رفت توی فکر. چنگال هم رفت دنبال یک کشو که مهربان و آرام باشد.

CAPTCHA Image