شهر من
زهرا عراقی
باید درختی را بکارم
با دستهایم در دل خاک
چون از نفسهای درخت است
آب و هوای شهر من پاک
رنگ قشنگ آسمان از
بخشندگیهای درخت است
ماندن میان ابری از دود
در شهرها بسیار سخت است
باید درختی را بکارم
تا شهر ما زیبا بماند
آنوقت تصویر قشنگش
در خاطرات ما بماند
دسر
معصومه مرادی
آشپزخانهی ما
رستورانی زیباست
من و مامان، آشپز
مشتری هم باباست
روی میزی کوچک
قاشق و لیوان است
ظرف سبزی خوردن
سبدی پر نان است
میگذارم امروز
وسط رومیزی
ترشی و دوغ و پیاز
با سه ظرف دیزی
گرمی بعد ناهار
چایی لبدوز است
خندهی مامان هم
دسر هر روز است
ارسال نظر در مورد این مقاله