قلب بخشنده


آینه‌ها

قلب بخشنده

حانیه اکبرنیا

معصومه مریض یک گوشه افتاده بود و سرفه‌هایش هر روز بیش‌تر می‌شد. دیگر نمی‌توانست به درستی نفس بکشد. حکیم روستای‌مان هم نتوانست برایش کاری بکند. 

خوراک مادر شده بود اشک و گریه. از وقتی بابا از دنیا رفته، آب خوش از گلوی‌مان پایین نرفته بود. مادر هر جوشانده‌ای که برای معصومه خوب بود، به او داده بود؛ اما فایده‌ای نداشت.

داشتم از غصه می‌ترکیدم. تصمیم گرفتم بروم پیش اسماعیل. او دوست مکتب‌خانه‌ام بود. مرا که دید گفت: «سلام عبدالله. حال خواهرت چه‌طور است؟ بهتر شد؟»

آهی کشیدم و گفتم: «نه، خیلی بدتر شده است.»

اسماعیل گفت: «چرا به شهر نمی‌برینش؟ این‌طوری که نمی‌شود دست روی دست بذاری.» 

رو به او کردم و گفتم: «پول از کجا بیاوریم؟ پولی که داریم نهایت کرایه‌ی راه‌مان می‌شود.»

اسماعیل گفت: «نگران نباش، خدا بزرگ است. من کمی پس‌انداز دارم بهت قرض می‌دهم.»

نزدیک ظهر بود که به بیمارستان رازی رسیدیم. وارد بخش اطفال شدیم. خیلی شلوغ بود. معصومه بی‌حال سرش را روی پای مادر گذاشته بود.

روی صندلی نشستم. کنارم مردی نشسته و بچه‌ای در بغلش بود. رو به من کرد و گفت: «بچه‌ی کجایی؟»

با خستگی گفتم: «روستای ابراهیم‌آباد.»

مرد گفت: «عه، بچه ورامینی؟ بهت نمی‌آد مریض باشی. برای چی اومدی؟»

با دست به آن طرف اشاره کردم و گفتم: «خواهرم مریضه.»

مرد گفت: «منم بچه‌ا‌م خیلی مریض بود. دکتر قریب خوبش کرد. خدا از بزرگی کمش نکنه.»

به مرد نگاه کردم و گفتم: «دکتر خوبیه؟ یعنی خواهر منم خوب می‌شه؟»

مرد گفت: «خیالت راحت. هم زود می‌فهمه مریض مشکلش چیه، هم مهربان و بخشنده ا‌ست. خیلی هوای مریضاشو داره و گره از کار خیلی‌ها باز کرده.»

وقتی نوبت‌مان شد، وارد اتاق دکتر شدیم. مادر با گریه گفت: «آقای دکتر به داد دخترم برسید.»

دکتر با مهربانی سعی کرد مادر را آرام کند:

-       نگران نباشید به خدا توکل کنید.

معصومه را با دقت معاینه کرد و گفت: «چند روزی بستری شود و دارو بخورد، خوب می‌شود.»

مادرم گفت: «چه‌قدر خرج دارد؟»

پول‌ها را از جیبم درآوردم و گفتم: «با این مقدار می‌شود کاری کرد؟»

دکتر قریب لبخندی زد و گفت: «الآن که نیازی به پول نیست. هر وقت حالش خوب شد حساب می‌کنی پسرم.»

وقتی رفتیم پول بیمارستان را حساب کنیم، هزینه‌ی‌مان پرداخت شده بود. با تعجب گفتم: «چی؟ یعنی کی پرداخت کرده؟»

مرد لبخندی زد و گفت: «یک آدم بخشنده.»

من فوری یاد دکتر قریب افتادم.

*محمد قریب در سال ۱۲۸۸ در تهران به دنیا آمد. او از اولین پزشکان متخصص طب اطفال ایران و از بنیان‌گذاران بیمارستان مرکز طبی کودکان بود.

CAPTCHA Image