داستان
فرشتهی کیک
فاطمه بختیاری
خرگوشی و دوستانش میخواستند بروند تولد دوستشان؛ اما لاکی هدیه نداشت. خرگوشی از مامانخرگوشی پرسید: «حالا چه کار کنیم؟»
مامانخرگوشی جواب داد: «شنیدم مامان لاکپشت هم مریض است و نمیتواند برای تولد لاکی کیک بپزد.»
مامانخرگوشی فکری کرد و گفت: «اگر مواد کیک داشتم برای تولد دوستتان کیک میپختم.»
خرگوشی پرسید: «چه موادی؟»
مامانخرگوشی شمرد: «شیر، آرد، عسل و کره.»
بزبزی خندید و گفت: «من شیر میآورم.»
خرس قهوهای گفت: «من هم عسل میآورم.»
ببعی گفت: «من از مامانم کره میگیرم.»
مامانخرگوشی کیسهی آرد را از توی آشپزخانه برداشت و گفت: «این هم برای درست کردن کیک کافی هست.»
بزبزی با عجله رفت خانهشان و با یک ظرف پر از شیر برگشت. خرسی قهوهای رفت پیش مامانش و یک کوزه عسل آورد. ببعی به خانهیشان دوید و کره آورد.
مامانخرگوشی شیر و عسل را روی هم ریخت. خوب هم زد، بعد کره و آرد را اضافه کرد. به اجاق نگاه کرد و با ناراحتی گفت:
- هیزم نداریم.
خرگوشی و دوستانش به جنگل رفتند و تند تند چوبهای کف جنگل را جمع کردند. مامان خرگوشی اجاق را پر از هیزم کرد. بعد که اجاق خوب خوب گرم شد، خمیر کیک را در آن گذاشت. خرگوشی و دوستانش از خستگی کنار اجاق خوابشان برد. بوی کیک که بلند شد، خرگوشی و دوستانش از خواب بیدار شدند.
- بهبه چه بویی! حتماً خوشمزه هم هست.
بزبزی گفت: «لاکی از دیدن کیک خوشحال میشود.»
خرس قهوهای گفت: «کیک پر از عسل خوشمزه است.»
ببعی گفت: «کیک کرهای هم خوشمزه است.»
مامانخرگوشی گفت: «با این لباسها میخواهید بروید دیدن دوستتان؟
خرگوشی و دوستانش به لباسهایشان نگاه کردند. کثیف شده بودند. آنها با عجله به خانههایشان رفتند؛ اما خرگوشی که خانهی خودشان بود، زودتر لباسش را عوض کرد.
مامانخرگوشی گفت: «صبر کن تا دوستانت هم بیایند. اگر تنهایی بروی فرشتهی کیک ناراحت میشود و کیک خوشمزه نمیشود.»
اما خرگوشی منتظر دوستانش نشد. کیک را برداشت و خانهی دوستش رفت.
لاکی از دیدن خرگوشی و کیک خوشحال شد. مامان لاکپشت هم تشکر کرد؛ اما خرگوشی از تشکر آنها خوشحال نشد. فکر کرد حتماً فرشتهی کیک از کار او ناراحت شده است و کیک دیگر شیرین و خوشمزه نیست. لاکی میخواست کیک را ببرد. خرگوشی فکر کرد؛ اگر فرشتهی کیک قهر بکند و برود کیک بیمزه میشود.
به یاد کمکهای دوستانش برای درست کردن کیک افتاد.
برای همین گفت: « این کیک هدیهی من و دوستانم هست.»
مامان لاکپشت لبخند زد. لاکی گفت: «صبر میکنم تا همه بیایند.»
خرگوشی خوشحال شد. همهی دوستانش آمدند. لاکی کیک را برید. مامان لاکپشت آن را بین همه تقسیم کرد.
چند تکه کیک هم کنار گذاشت: «این هم برای مامانهای شما که مواد کیک را دادند. این هم برای مامانخرگوشی که کیک به این خوشمزهای درست کرده است.»
خرگوشی تکهای از کیک را خورد. خیلی خوشمزه و شیرین بود. او خوشحال بود که فرشتهی کیک آنجاست و از کار او خوشحال است.
ارسال نظر در مورد این مقاله