10.22081/poopak.2023.74420

ماجراهای نبات کوچولو

خنده منده

ماجراهای نبات کوچولو

سید ناصر هاشمی

*خانم معلم از نبات کوچولو پرسید: «دخترم می‌توانی فصل‌های سال را به انگلیسی بگویی؟»

نبات کوچولو کمی فکر کرد و گفت: «بهار، تابستان، پاییز، زمستان.»

معلم با تعجب گفت: «این‌ها که فارسی هستند. انگلیسی آن‌ها را بگو.»

نبات کوچولو جواب داد: «خب این‌ها انگلیسی بودند من به فارسی ترجمه‌ی‌شان کردم.»

 

*نبات کوچولو کمی تب داشت. پدر او را برد دکتر. دکتر از او پرسید: «گاهی حس می‌کنی که اشتها نداری و نمی‌توانی غذا بخوری.»

نبات کوچولو جواب داد: «بله آقای دکتر، درست است.»

دکتر دوباره پرسید: «خب، چه وقت‌هایی این‌گونه می‌شوی؟»

نبات کوچولو جواب داد: «پنج دقیقه بعد از این‌که غذایم را تمام می‌کنم.» 

 

*نبات کوچولو در حالی که یک قوطی حشره‌کش در دستش بود گریه‌کنان از اتاقش آمد بیرون. مامان با تعجب پرسید: «دختر گلم چرا گریه می‌کنی؟»

نبات کوچولو گفت: «مامان دوتا مگس در اتاق من است.»

مامان خندید و گفت: «مگر حشره‌کش نمی‌زنی؟»

نبات کوچولو جواب داد: «بله می‌زنم، ولی وقتی حشره‌کش می‌زنم آن‌ها هی دست‌های‌شان را می‌مالند به هم، فکر می‌کنند محلول ضدعفونی زدم بهشان.»

 

*نبات کوچولو همراه خانواده برای گردش به کویر رفته بودند. شب را در پارکی چادر زدند و خوابیدند. نصف شب نبات کوچولو پدرش را بیدار کرد و گفت: «بابا شما هم ستاره‌ها را می‌بینید.»

پدرش خمیازه‌ای کشید و گفت: «بله که می‌بینم. منظورت چیست نصف شبی؟»

نبات کوچولو گفت: «پس بدبخت شدیم بابا، چادر مسافرتی‌مان را دزدیدند.»

 

*مامان به نبات کوچولو گفت: «دخترجان، خجالت نکشیدی همه‌ی کیک را تنهایی خوردی و فکر من و پدرت نبودی؟»

نبات کوچولو سرش را انداخت پایین و جواب داد: «اتفاقاً همش به فکر شما بودم، می‌ترسیدم یکدفعه سر برسید و نصفه دیگر کیک را بخورید.»

 

*نبات کوچولو دوان دوان رفت پیش مادرش و گفت: «مامان پماد سوختگی داریم؟»

مامان با تعجب پرسید: «می‌خواهی چه کار دخترم؟»

نبات کوچولو جواب داد: «لامپ اتاقم سوخته می‌خواهم بهش پماد بزنم.»

 

*موقع ناهار، نبات کوچولو دستش را دراز کرد و از آن طرف سفره نمکدان را برداشت. پدرش با تعجب گفت: «دخترم مگر زبان نداری که دستت را این‌قدر دراز می‌کنی؟»

نبات کوچولو جواب داد: «چرا دارم، ولی زبانم آن‌قدر دراز نیست که تا آن طرف سفره برسد.»

CAPTCHA Image