نویسنده
کلیدواژهها
موضوعات
جشن بزرگ فرشتگان
مرتضی دانشمند
آسمان، چراغی به دست گرفته بود و در زمین به دنبال چیزی میگشت. در زمین، کاروانی بزرگ در حرکت بود. آفتاب میتابید و میتابید. کاروان از دور برکهی آبی دید. برکه مثل آیینهای در کویر میدرخشید. با دیدن آب، کاروان به طرف برکه به راه افتادند. آسمان، چهرهی خود را در برکه دید. نورش را به برکه تاباند و پرسید: «سلام، نامت چیست؟»
برکه خندید، درخشید و گفت: «غدیر خم.»
آسمان گفت: «نام آشنایی است. خدا میخواهد امروز در کنار تو یکی از بزرگترین حادثههای تاریخ اتفاق بیفتد. تو باید از همهی تشنهها پذیرایی کنی.»
قلب برکه تپید و گفت: «با این آب کم؟»
آسمان گفت: «هر کس قطرهای از تو بنوشد سیراب میشود.»
یکدفعه از بین مردم صدایی برخاست.
- کسانی که رفتهاند، بایستند و کسانی که ماندهاند، برسند.
مردم ایستادند و منتظر ماندند. دستی از کاروان برخاست. دست دیگری در دستش بود. دستانی که بخشندهتر از دریا بودند. آسمان گفت:
- این دست، دست محمد(ص) است که دست علی(ع) را در دست گرفته تا داناترین و دلسوزترین رهبر را به مردم نشان دهد.
- امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمتم را برایتان به اتمام رساندم و خشنود شدم که اسلام دین شما باشد.
محمد(ص) آخرین پیامآور آسمانی سکوتی کرد و به مردم گفت: «هر کسی من رهبر او هستم، علی رهبر اوست.» (1)
مردم از لبهای خندان محمد(ص) حرفهای آسمانی را شنیدند که مثل شکوفه بر دلها مینشست، خستگیها را میبرد و زشتیها را میشست.
سپس دستان محمد(ص) به آسمان گشوده شد و دعاهایی بر لبانش رویید و فرشتگان آمین گفتند.
- خدایا کسانی که او را دوست دارند دوست بدار.
و کسانی که با او دشمنی میکنند دشمن بدار.
و کسانی که یاریاش می کنند، یاری کن و کسانی که یاریاش نمیکنند، یاری مکن.
کاروان جلو میآمد، دستها یکییکی گشوده میشد و با محمد(ص) و علی(ع) دست میدادند. آن روز، جشن بزرگ فرشتگان بود.
ارسال نظر در مورد این مقاله