لبخند هندوانه
هامون آهنگ
یک روز بابا
آمد به خانه
او با خود آورد
یک هندوانه
مامان برایم
از لپ او کند
یک قاچ قرمز
مانند لبخند
داستان رشد
دانه را میکارد
توی خاک گلدان
روی آن میریزد
آب را با فنجان
میگذارد آن را
روبهروی خورشید
منتظر میماند
با هزاران امید
در مسیر رشد است
دانه او حالا
پلهها را یک یک
میرود تا بالا
پیچک او امروز
رد شده از نرده
کم کم و آهسته
رفته پشت نرده
آزاده سالمی
حوّا زن آدم
خاله فریبایم
یک نینی آورده
با شال زنبوری
خوشگلترش کرده
در خانهاش جمعند
همسایه و فامیل
بر روی هر میز است
شیرینی و آجیل
از خاله میپرسم
من نام نی نی را
با خنده میگوید:
«خاله بگو حوّا!»
به به، چه بامزّه
حوّا زن آدم؟!
در بین صدها نام
زیباست حوّا هم!
محمود پوروهاب
ارسال نظر در مورد این مقاله