10.22081/poopak.2023.74606

قُل و قُل چه شلغمی!

موضوعات

قُل و قُل چه شلغمی!

سپیده رمضان‌نژاد

شکمِ بزها خالی بود. فقط قار و قور داشت. یک روز گفتند: «قار و قور که برای ما آب و نان نمی‌شود. برویم غذا پیدا کنیم.»

بز اولی یک بوته شلغم پیدا کرد.

بز دومی هیچی پیدا نکرد.

بز اولی داد زد: «بع بع! چه شلغم بزرگی!»

بز دومی تندی آن را کَند.

بز اولی گفت: «این شلغم ماِل من است. من آن را پیدا کردم.»

بز دومی گفت: «نخیر. مالِ من است. من آن را کَندم.»

این بکش، آن بکش، شلغم پرت شد آن‌طرف. تالاپی خورد توی سر خاله قابلمه که آن‌جا خواب بود.

خاله قابلمه بیدار شد. قُل و قُل خندید و گفت: «نه چَک زدم نه چانه، شلغم آمد به خانه.»

بعد هم شلغم را گذاشت توی دلش و رفت.

بزها دنبال خاله قابلمه رفتند.

بز اولی گفت: «آهای خاله قابلمه، این شلغم مالِ من است. من آن را پیدا کردم.»

بز دومی گفت: «نخیر. مالِ من است. من آن را کَندم.»

خاله قابلمه بخارِ توی دلش را بیرون داد و گفت: «چه حرف‌ها! شلغم مالِ من است. خودش آمد پیشِ من.»

یکی این بگو، یکی آن بگو، دعوای‌شان شد.

آقای هود عصبانی شد. هارتی هورتی شد. داد زد: «دِهه! چرا دعوا می‌کنید. شلغم را سه قسمت بکنید. هر کس سهمِ خودش را بردارد.»

بزها گفتند: «بع بع! چه فکرِ خوبی! قبول قبول!»

خاله قابلمه درش را گذاشت روی سرش.

_ من نه قبول.

بزها داد زدند: «چرا؟»

خاله قابلمه گفت: «چون که باهاش سوپ پختم.»

بزها گفتند: «چه‌قدر زود پختی؟ »

خاله قابلمه گفت: «آخه من یک خاله قابلمه‌ی زودپزم.»

هود، هورتی خندید و گفت: «چه بهتر! حالا سوپ را سه قسمت بکنید.»

بزها گفتند: «قبول.»

خاله قابلمه گفت: «من هم قبول.»

بعد، دو کاسه سوپ به بزها داد. یک کاسه هم برای خودش ماند.

بزها سوپ را خوردند و گفتند: «بع بع! عجب سوپی! از امروز شلغم با ما، سوپ با تو.»

خاله قابلمه سوپِ توی دلش را هم زد و گفت: «چی بهتر از این!»

CAPTCHA Image