خنده منده
ماجراهای نبات کوچولو
سید ناصر هاشمی
1.مادر از دخترش پرسید: «نبات جان، به یک نفر که خیلی فکر میکند و وسایل جدید میسازد چه میگویند؟»
نبات کوچولو گفت: «به او میگویند: خسته نباشید.»
2.نبات کوچولو گریهکنان آمد پیش پدر و مادرش. پدر پرسید: «دخترم چرا گریه میکنی؟»
نبات کوچولو جواب داد: «داشتم قفس قناری را تمیز میکردم که ناگهان قناری ناپدید شد.»
پدر گفت: «دخترم با چی داشتی تمیز می کردی؟»
نبات کوچولو جواب داد: «با جاروبرقی.»
3.نبات کوچولو از امتحان برگشت خانه. مادرش پرسید: «دخترم امتحان ریاضیات چهطور بود؟»
نبات کوچولو جواب داد: «یکی از جوابها را غلط نوشتم.»
مادرش گفت: «عیبی ندارد. پس بقیهی سؤالها را درست حل کردی؟»
نبات کوچولو جواب داد: «نه مامانجان، چون اصلاً وقت نکردم به بقیهی سؤالها نگاه کنم.»
4.نبات کوچولو رفته بود بالای درخت نشسته بود. پدرش آمد و گفت: «دخترم آن بالا چهکار میکنی؟»
نبات کوچولو گفت: «دارم توت میخورم.»
پدرش خندید و گفت: «ولی اینکه درخت کاج است. توت ندارد.»
نبات کوچولو جواب داد: «خودم میدانم، توت توی جیبم است.»
5.پدر نبات کوچولو که دستش را به کمرش گرفته بود، گفت: «صبحها که از خواب بیدار میشوم کمرم درد میگیرد.»
نبات کوچولو گفت: «اینکه کاری ندارد باباجان، خب بعدازظهر از خواب بیدار شوید.»
6.پدر از نبات کوچولو پرسید: «دختر گلم، میتوانی یکی از راههای صرفهجویی آب را بگویی؟»
نبات کوچولو کمی فکر کرد و جواب داد: «یکی از راههایش این است که مثلاً سر سفره به جای آب، نوشابه بخوریم.»
- نبات کوچولو از مادرش اجازه گرفت تا برود خانهی دوستش بازی کند. پس از چند ساعت برگشت. مامانش پرسید: «دخترم شلوغ که نکردی؟»
نبات کوچولو گفت: «نخیر؛ حتی مامان دوستم از دیدن من خیلی خوشحال شد.»
مادرش پرسید: «از کجا فهمیدی دخترم؟»
نبات کوچولو جواب داد: «وقتی زنگ خانهیشان را زدم، مامان دوستم گفت: بهبه، فقط جنابعالی را کم داشتیم.»
8مامان داشت به نبات کوچولو ریاضی یاد میداد، از او پرسید: «خب دخترم، بگو ببینم دو ضرب در دو چقدر میشود؟»
نبات کوچولو که جواب را نمیدانست گفت: «فکر نمیکنم خیلی بشود.»
ارسال نظر در مورد این مقاله