آش و بالشت

10.22081/poopak.2023.75219

آش و بالشت

موضوعات


 آش و بالشت

فهیمه احمدی

بین دوتا شهر یک روستا بود.

روستای قشنگی که اسمش خیلی بامزه بود:

آش‌خوران!

توی آش‌خوران، همه عاشق خوردن آش بودند. برای همین، آن‌جا همه‌ی کوچه‌ها  بوی آش می‌دادند و توی هر کوچه‌ای یکی- دوتا دیگ آش بر پا بود. مسافرهایی که می‌خواستند از شهر این‌وری به شهر آن‌وری بروند، باید از آش‌خوران رد می‌شدند و آن‌وقت بود که بوی آش، حسابی دهان‌شان را آب می‌انداخت.

یک روز پیرزنی از روستا که خانه‌اش خیلی بزرگ بود و با تنها پسرش زندگی می‌کرد، به این همه مسافری که هر روز از روستا رد می‌شدند، فکر کرد و گفت:«کاش من هم هر روز یک دیگ آش بار کنم و آش بفروشم. این‌طوری حواسم را می‌دهم به غذایم و کم‌تر دلم می‌گیرد.»

پسر وقتی حرف پیرزن را شنید، با خودش فکر کرد: «این‌جا همه آش می‌پزند. آیا کسی آش ما را می‌خرد؟»

فردای آن روز، پیرزن گوشه‌ی حیاط کلی هیزم ریخت و دیگ بزرگ آش را  روی آن‌ها بار گذاشت.

بوی آشش تا ته کوچه رفت. به‌به چه بویی!

غذا که جا افتاد؛ پخت و روغن انداخت؛ پسر رفت و مسافرها را صدا کرد:« بفرمایید آش! آش مادرم حرف ندارد... امتحان کنید، لنگه ندارد...»

اما این‌ور و آن‌ور پر از آش‌فروشی بود. کسی از آش پیرزن نخرید.

پیرزن غصه خورد. نشست یک گوشه و سرش را پایین انداخت.

پسر فکری کرد و گفت: «مادر فردا هم آش بپز. درست می‌شود.»

او صبح زود دست به کار شد. رفت شهر و کلی بالشت کوچک و بزرگ خرید. وقتی برگشت کاغذ بزرگی کنار خانه‌ی‌شان زد:

 آش و بالشت!

مسافرها یکهو چشم‌شان به تابلو افتاد.

آش و بالشت؟!...یعنی چه؟!.....این دیگر چه جورش است؟!

پسر خندید: «بفرمایید تو... آش و بالشت ما لنگه ندارد!»

مسافرها وارد حیاط آن‌ها شدند.

- به‌به چه حیاطی!

دور تا دورش تخت‌های بزرگ چوبی بود. همه جا آب و جارو شده بود. ماهی‌ها توی حوض آبی وسط حیاط این‌ور و آن‌ور می‌رفتند.

 به‌به چه بوی آشی! دهان هم آب افتاد.

پسر گفت:« بفرمایید این‌جا هم به شما آش خوش‌مزه می‌دهیم، هم بالشت تا سر ظهری کمی استراحت کنید. شما مسافرید. از راه رسیده‌اید و خسته‌اید.»

مسافرها زدند زیر خنده:

- آش آدم را سنگین می‌کند. چی بهتر از این!

آن‌ها، هم آش خوردند، هم بعد از آش روی تخت‌های چوبی حیاط زیر سایه‌ی درختان استراحت کردند.

خیلی زود، آش و بالشت پیرزن و پسرش معروف‌ترین آش «آش‌خوران»  شد.

همه‌جا آش بود؛ اما آش پیرزن چیز دیگری شد!

CAPTCHA Image