10.22081/poopak.2024.75618

ماجراهای نبات کوچولو

موضوعات

ماجراهای نبات کوچولو

سیدناصر هاشمی

 

  • نبات کوچولو رفت پیش برادرش قندک و پرسید: «داداش، کجای این جمله اشتباه است: روز جمعه، سقف خانه کمی خراب شد. ما از داروخانه چسب زخم گرفتیم و سقف را چسباندیم.»

قندک کمی فکر کرد و گفت: «خب معلوم است، جمعه که داروخانه باز نیست.»

 

  • پدر قندک داشت کتاب می­خواند و قندک خوابیده بود روی زمین و داشت می­خندید. پدرش عصبانی شد و خیلی جدی گفت: «کتاب خواندن من خنده­دار است؟»

قندک همان‌طور که می­خندید گفت: «نخیر، من به شما نمی­خندیدم، پشه کف پایم را نیش زده، وقتی جای نیش‌ها را می­خارانم خنده‌ام می­گیرد.»

 

  • قندک مشغول کتاب خواندن بود که خمیازه‌اش گرفت. خمیازه­ای کشید و به نبات کوچولو گفت: «آبجی، خمیازه نشانه‌ی چیست؟»

نبات کوچولو جواب داد: «نشانه‌ی این‌که باطری بدن در حال تمام شدن است.»

 

  • نبات کوچولو داشت خودش را برای امتحان درسی آماده می­کرد. بعد از کمی خواندن رو به قندک کرد و گفت: «داداش کمی در این سؤال‌های درسی کمکم می­کنی؟»

قندک با غرور جواب داد: «خب، کدام سؤال را بلد نیستی؟»

نبات کوچولو جواب داد: «نام و نام‌خانوادگی!»

 

  • پدر، بچه‌هایش را نصیحت کرد که باید تا می­توانند کتاب بخوانند. قندک و نبات کوچولو با هم رفتند و از کتاب‌خانه یک کتاب برداشتند، شروع کردند به خواندن. بعد از مدتی برگشتند پیش پدرشان و گفتند: «بابا داستان این کتاب را نمی­فهمیم، خیلی اسم داخلش هست.»

پدر نگاهی به کتاب انداخت و گفت: «برای چی دفترچه تلفن را برداشتید و می­خوانید؟»

 

  • پدر رو کرد به بچه­هایش و گفت: «بچه­ها، به نظر شما جنگ سرد با جنگ گرم چه تفاوتی دارد؟»

قندک دستش را بلند کرد و گفت: «جنگ گرم در تابستان است و جنگ سرد در زمستان.»

 

  • مامان داشت از نبات و قندک درس می‌پرسید. رو کرد به نبات کوچولو و پرسید: «خب دخترم به نظرت چه فصلی زلزله می­آید؟»

نبات خانم کمی فکر کرد و جواب داد: «ببین مامان، بین پاییز و زمستان یک فصلی هست که نه باران می­بارد و نه برف، همان موقع زلزله می­آید، به آن فصل می­گویند زلستان.»

CAPTCHA Image