تقویم روزها
چراغ
محسن رجایی
چند روز مانده به نیمهی شعبان، همهی فامیل به خانهی مادربزرگ آمده بودند تا مثل سالهای قبل چلچراغ را تمیز و برای جشن آماده کنند. بچهها بیشتر از بزرگترها ذوق داشتند. بعد از شام همه به زیرزمین رفتند. پدربزرگ و مادربزرگ با بسمالله و صلوات پارچهی سبز را از روی چلچراغ برداشتند. امیرمهدی از مادربزرگ پرسید: «مامانجون! چرا ما شب تولد امام زمان چلچراغ روشن میکنیم؟»
عموجواد با خنده گفت: «اجازه! من بگم؟» و ادامه داد: «فکر کنم چون چراغ، روشنایی هست. شبِ جشن، ما ایرانیها چراغ روشن میکنیم.»
خالهنرگس هم گفت: «به نظرم چراغ یک نشانه از نور است. شبهای جشن با نور چراغها، قشنگتر میشود.»
مادربزرگ گفت: «آفرین خوب گفتید؛ ولی صبر کنید تا من بیایم.» و از در راهرو بیرون رفت و یکدفعه برقها رفت. همه جا تاریک شد. ناگهان مادربزرگ در را باز کرد و با یک چراغ روشن وارد شد. همه نور را که دیدند دور چراغ قدیمی جمع شدند.
مادربزرگ گفت: «عزیزانم! امام زمان مثل خورشیدند. مثل خورشید پشت ابر. وقتی شب باشه و یا هوا ابری باشه، ما توی تاریکی نمینشینیم. تا روشن شدن هوا، چراغ روشن میکنیم.»
اینجا پدربزرگ بلند گفت: «احسنت... آفرین به این مادربزرگ باهوش و این مثال قشنگ!» و همه برایش دست زدند.
ارسال نظر در مورد این مقاله