داستان
ارتش گُلی
ریحانه آب شاهی
گُلی در پارک سرسرهبازی میکرد. ویروس چاقالو گفت: «جانمی!» و پرید روی انگشتش. گُلی دستش را جلوی دهانش گذاشت و خمیازه کشید. ویروس پرید توی دهانش و گفت: «به خانه خوش آمدم. یوهاها.» از صداش، زنگ آمادهباشِ سلولهای دفاعی دیرینگ و دیرینگ زد.
گُلی وقتی به خانه رسید با صابون کفبازی کرد و دستش را شست؛ اما ویروس، بچههاش را به دنیا آورده بود. بچههای بچههایش هم به دنیا آمده بودند و هی زیاد میشدند.
فرماندهی سلولهای دفاعی از راه رسید و داد زد: «این ابر سیاه چیست؟» ویروس چاقالو قاه و قاه گفت: «این سپاه من است فرماندهی کلهبوقی.» بعد داد زد: «این فرماندهی مسخره و سربازهای جوجه تخممرغیاش را نابود کنید.»
جنگ شد. ویروس چاقالو فرمانده را اسیر کرد و توی زندان قلعهاش انداخت. سلولهای دفاعی در حالِ عقبنشینی داد زدند: «نیروی کمکی لازم داریم.»
کمی بعد گُلی نمیتواست آب دهنش را قورت بدهد. گَلویش درد میکرد. وقتی شیر گرم خورد ویروس چاقالو داد زد: «فرار کنید.»
ویروسها دستپاچه همدیگر را هل دادند و چندتایشان توی رودِ شیر افتادند. ویروس چاقالو گفت: «ای چلفتیها»
بقیهیشان بدو بدو خانهی جدید پیدا کردند تا مثل فامیلهایشان در شیر گرم نیفتند.
گُلی دلش نه آبنبات میخواست، نه بستنی. کمی بعد یک چوببستنی بالای زبانش بود. خانم دکتر گلویش را دید. وقتی گوشی را روی شکمش گذاشت گفت: «صدای جشنشان را میشنوم. فکر کنم اجاق درست کردند تا برای جشن غذا بپزند. برای همین تب کردی.» و خندید و چشمک زد. نسخه را به گُلی داد و گفت: «یک ارتش قوی آماده کردهام. از داروخانه بگیرش.»
گُلی بلند گفت: «شکستتان میدهم.»
وقتی اولین نوبتِ شربتش را خورد، فرماندهی داروها دستورِ حمله داد. ویروس چاقالو توی بلندگویش داد زد: «این فرمانده و سربازهای شربتیاش را نابود کنید.» اما گُلی قرصش را هم خورد. ویروسها بدو بدو در قلعهی ویروس چاقالو قایم شدند.
بعدش گُلی خوابید. نوبت بعدی داروش شد. فرماندهی داروها منتظر نیروی کمکی بود. ویروس چاقالو گفت: «یوهاها! داروها ضعیف شدند. حمله!»
فرماندهی سلولهای دفاعی از توی زندان، اطراف قلعه را نگاه کرد. دید ویروسهای نگهبان مشغول جنگ با سربازهای دارو هستند. یکدفعه چیزی دید. سوار اسکیتِ ویروس ویییژژژ از قلعه فرار کرد. با سرعت به پایگاهش رفت و به مرکز پیام داد: «نیروی کمکی لازم داریم. فوری!»
گُلی یک چشمش را باز کرد. نوبت بعدی داروش را خورد و دوباره خوابید. داروی کمکی، ویروسهای خسته را شکست داد. ویروس چاقالو گریه راه انداخت: «باید فکر خانهی جدید باشم.» ولی با دیدن آخرین دستهی سربازها، مژههایش یک درمیان زد و تسلیم شد.
سلولهای دفاعی از ارتشِ گُلی تشکر کردند. گُلی گفت: «جانمی برنده شدیم!
ارسال نظر در مورد این مقاله