داستان منظوم
درخت صبر
شاعر: مریم زرنشان
گردوی سبز بودم
بر شاخهی درختی
باد آمد و هولم داد
خوردم به سنگ سختی
*
قل قل کنان دویدم
تا پای جوی آبی
روی چمن نشستم
آن روز آفتابی
*
گنجشکها رسیدند
جیک جیک، بال در بال
شوتی زدند و گفتند:
بهبه یه توپ فوتبال!
*
گنجشکهای پر حرف
از دور گربه دیدند
تا شاخههای باریک
جیکجیک کنان پریدند!
*
گربه جلوتر آمد
گفتش: میو، چه نازی
با هم شدیم دوتایی
سرگرم توپبازی
*
چرخان و چرخ، چرخان
خوردم به تخته سنگی
یکدفعه گیر کردم
توی شکاف تنگی
*
من با نوک کلاغی
رفتم به سمت بالا
گشتی زدم یک دور
در آسمان زیبا
*
آن وقت او مرا کاشت
در زیر خاک نرمی
آهسته خواب رفتم
زیر پتوی گرمی!
*
در برف و سوز و سرما
خواب بهار دیدم
با رعد و برق و باران
از خواب خوش پریدم
*
بعد از سه ماه در خاک
کمکم زدم جوانه
آرام قد کشیدم
از خاک شادمانه
*
اول نهال بودم
حالا درخت شادم
شش سال صبر کردم
گردوی تازه دادم
ارسال نظر در مورد این مقاله