آینه‌ها

پروین یعنی یک خوشه ستاره

اکرم الف‌خانی

پروین در میدان نقش جهان اصفهان دوید. آن‌قدر خوب دوید تا یادش بماند چه‌قدر اصفهان را دوست دارد. دلش تنگ می‌شد برای صدای زاینده‌رود. یک عالمه با رنگ و نقش میدان و رود خیال بافته بود. خوش‌حال بود که کودکی‌اش را در این همه رنگ و خیال گذرانده است؛ اما حالا باید به خاطر کار پدرش که رئیس اداره‌ی اوقاف بود از اصفهان می‌رفتند. می‌خواستند به جای متفاوت دیگری به تهران بروند. پدر پروین قرار بود مدیر پرورشگاه بشود. جایی پر از بچه‌ها که هیچ سرپرستی نداشتند.

فخر گیتی اسم مادر پروین بود. مدیر مدرسه بود. دوست داشت مادرش را تند تند صدا کند؛ چون اسمش را دوست داشت. با خودش می‌گفت: «یک مامان اسم قشنگ، اسم من را پروین گذاشته است.»

مادرش گفته بود پروین اسم یک شاعر زن است؛ پروین اعتصامی. معنی اسمش را از مامان گیتی پرسیده بود؛ یعنی شش‌تا ستاره در یک صورت فلکی، می‌شود یک خوشه ستاره.

 به ستاره‌ها فکر کرد و در آسمان، نگاهش دنبال ستاره‌ها دوید، با آن‌ها حرف می‌زد و خیال‌های جدید می‌ساخت. همه پروین را یک دختر آرام و ساکت می‌دیدند؛ اما نمی‌دانستند او چه خیال شلوغی دارد. خیالش که خیلی زیاد شد و داشت از این همه خیال می‌ترکید شروع به نوشتن کرد. یک‌دفعه همه‌ی نوشته‌هایش مثل شعر شد. بچه‌های پرورشگاه را هر روز می‌دید. دلش می‌خواست برای آن‌ها شعر بگوید. می‌نشست و آن‌ها را تماشا می‌کرد. خنده‌ی‌های‌شان را، غصه‌های‌شان را.

تماشای کودکان باعث شد شعرهای کودکانه بگوید:

بهار آمد/ گل آمد/ نسرین و سنبل آمد...

کتاب‌های زیادی برای کودکان نوشت و کتاب گل بادام او یک جایزه‌ی مهم گرفت. شعر زیبای قایق ابر را که در کتاب گل بادام چاپ شده با هم می‌خوانیم:

 

قایق ابر

قایقی است ابر

روی آسمان

می‌رود چه نرم

تا به بیکران

*

بازی خیال

می‌برد مرا

می‌رساندم

تا به ابرها

**

ابر می‌رود

پا به ‌پای باد

می‌‌برد مرا

پرامید و شاد

***

شهر آسمان

آن دیار دور

هست جای مهر

سرزمین نور

****

این سفر مرا

کی رود ز یاد

هم‌نشین ابر

هم‌کلام باد

 

CAPTCHA Image