خنده منده
لیلا چیذری
آقای خوشخیال
به آقای خوشخیال میگن: «عجله کن؛ قطار داره میره.» میگه: «کجا میخواد بره؟ بلیتش دست منه!»
ساعت بیراننده
آقایی ساعتش خراب میشه، اون رو باز میکنه، میبینه یه مورچه توی آن مرده. با خودش میگه: «حالا فهمیدم! نگو رانندش مُرده!»
تعطیلات در شمال
آقای شمالی به دوست تهرانیاش گفت: «خوبیِ ما شمالیها اینه که موقع تعطیلات تا سر کوچه هم که بریم، رفتیم شمال!»
نشانی سخت
یه بار از یه نفر در خیابان، یه نشانی خیلی دور و سخت پرسیدم. کمی فکر کرد و جواب داد: «میشه به این نشانی نَری داداش؟»
مهارت تندخوانی
نحوهی درسخوندن من، شب امتحان:
- اینو بلدم، این خیلی راحته، اینم که نمیاد... آخیش تموم شد!
اشتباه کردم
مکالمهی من و مامانم:
مامان: «بیا اینجا ببینم.»
من: «ببخشید؛ اشتباه کردم!»
مامان: «مگه چهکار کردی؟»
من: «بستگی داره کدومشو فهمیده باشی!»
خوراکی دردناک
معلم: «نسترن! تو وقتی میرسی سر یخچال، معمولاً چی میخوری؟»
نسترن: «خانم با اجازهی شما، کتک!»
متهم اخراجی
قاضی: «هرکس حرف بزند او را از دادگاه اخراج میکنم!...»
متهم: «آقای قاضی من حرف زدم...!»
کودکِ حاضرجواب
مرد: «بچهجان! اگر بگویی خدا کجاست، یک هزاری به تو جایزه میدهم.»
کودک: «اگر شما بگویید خدا کجا نیست، من دوهزاری به شما هدیه میکنم!»
ارسال نظر در مورد این مقاله