خنده‌منده (ص 14 و 15)

خنده‌منده

لیلا چیذری

کلاغ زغال‌فروش

از کلاغی می‌پرسند: «اسمت چیه؟» می‌گه: «طوطی!» می‌گن: «پس چرا رنگت سیاهه؟» جواب می‌ده: «چون توی زغال‌فروشی کار می‌کنم.»

فقط یک سؤال غلط

پدر: «امتحان ریاضی چه‌طور بود؟»

پسر: «یکی از سؤال‌ها رو غلط نوشتم.»

پدر: «عیبی نداره، بقیه رو که درست نوشتی؟»

پسر: «راستش نه! چون اصلاً وقت نکردم به بقیه نگاه کنم!»

تأثیر غذاها

محمود: «از بس گوشت گاو خوردم، پرزور و قوی شدم.»

وحید: «پس چرا من این‌قدر ماهی می‌خورم، شنا یاد نمی‌گیرم؟»

چشم دوربین

دکتر: «متأسفانه چشم شما دوربین شده است!»

مریض: «چه خوب! یعنی از این به بعد می‌توانم با چشمم عکس‌های زیبا بگیرم؟»

می‌خوری یا می‌بری؟

مردی به ساندویچی رفت و گفت: «لطفاً دوتا ساندویچ بدید!»

- می‌خوری یا می‌بری؟

مرد: «یه می‌خوری، یه می‌بری!»

جمله‌سازی

معلم: «با وحید، سعید و مجید جمله بساز.»

شاگرد: «وحید و سعید به پارک رفتند.»

معلم: «پس مجیدش چه شد؟»

شاگرد: «مجید خواب ماند، با آن‌ها نرفت!»

زمان رفتن

معلم: «وقتی می‌گوییم «من می‌روم، تو می‌روی، او می‌رود» چه زمانی است؟»

شاگرد: «زمانی که زنگ آخر خورده و ناظم جلوی در ایستاده.»

فوتبال تعطیل است

موضوع انشا، درباره‌ی یک مسابقه‌ی فوتبال بود. همه مشغول نوشتن بودند، جز یک نفر که نشسته بود و کاری نمی‌کرد.

معلم سراغ او رفت و پرسید: «چرا نمی‌نویسی؟» شاگرد گفت: «نوشتم آقای معلم.» معلم دفتر او را نگاه کرد و دید نوشته: «به علت بارندگی شدید، مسابقه‌ی فوتبال برگزار نمی‌شود!»

تلافی

حیفِ‌نون پشه‌بند می‌بنده؛ بعد تا صبح نمی‌خوابه، پشه‌ها رو مسخره می‌کنه و می‌گه: «اگه تونستید بیایید نیشم بزنید.»

CAPTCHA Image